به گزارش می متالز، زندگی اقتصادی ایشان از زمانی آغاز میشود که از سال ششم دبستان فارغالتحصیل میشود، به قول قدیمیها تصدیقش را میگیرد و شاگرد مغازه لحافدوزی پدرش که در آن زمان رئیس اتحادیه لحافدوزان تهران بوده، میشود. ایشان فعالیتش را با روزی ۱۰ شاهی دستمزد شروع میکند. مدتی بعد پدرم تصمیم میگیرد مستقل شود و با شراکت یکی از برادرانش یک لحافدوزی باز میکند و با دیدگاهی که داشته آن را به حالت کارخانه درمیآورد؛ در بازار عودلاجان خانههای یهودیانی را که به فلسطین اشغالی رفته بودند، اجاره میکند و به صورت کارگاه درمیآورد؛ تعدادی دوزنده و علاف استخدام میکند، یک سرکارگر بالای سرشان میگذارد و تولید خودش را افزایش میدهد. بعد میبیند نمیتواند تولیداتش را منحصراً در بازار تهران توزیع کند یا به شهرستانها بفرستد و تصمیم میگیرد عرضه مستقیم به مصرفکننده هم داشته باشد و در محل پستخانه فعلی ۱۵خرداد روبهروی بازار آهنگران مغازهای بهصورت سرقفلی میگیرد و آنجا را هم به محل فروش تبدیل میکند. بنابراین دفتر کار ایشان در بازار عودلاجان و مرکز فروش مستقیمش در خیابان ۱۵خرداد بوده است. کارگاهها نیز همان چند خانه اجارهای در یکی از کوچههای بازار عودلاجان بوده است. بعد از رشد این کسبوکار، ایشان وارد معاملات پنبه میشود تا پنبه مورد نیازش را هم خودش تامین کند. پدرم که از طرفداران جبهه ملی بوده در ارتباط با کودتای ۲۸مرداد و قیام ۳۰تیر، با این تهدید ساواک مواجه میشود که مغازههایی را که به نشانه اعتراض باز نمیکنند، آتش بزنید. ایشان فکر میکند اگر یک کبریت به پنبه و لحاف برسد هست و نیستش از بین میرود. بنابراین همانطور که پدرشان به ایشان گفته «خواهی بشوی گنده/آهن بخر و پنبه»، ایشان از تجارت پنبه و لحاف به سمت آهن تغییر مسیر میدهد و به همراه برادرهایش تجارت آهن را شروع میکند. بعد از مدتی خودشان انبار آهن میسازند، به سراسر ایران آهن میفرستند و آهن بسیاری از ساختمانهای تهران را تامین میکنند. در این انبار حدود ۱۵کارگر برشکار مشغول بودند...