تاریخ: ۲۲ مهر ۱۳۹۹ ، ساعت ۱۱:۳۶
بازدید: ۳۴۶
کد خبر: ۱۳۶۵۵۸
سرویس خبر : فلزات غیرآهنی
اعتراض اهالی روستاهای شهرستان نیک‌پی زنجان به طرح دپوی ضایعات سرب و روی

سرریز سرطان سرب‌ها در قزل‌اوزن

می متالز - نه کسی آنها را مطلع کرد، نه کسی جویای نظرشان شد و نه کسی حتی از آنها کسب اجازه کرد، آمدند، زمین‌ها را کمی خریدند و کمی گرفتند، جاده کشیدند و حالا گفته‌اند که مهر که به سر برسد، ته‌مانده‌های مسموم سرب و روی را روی همین خاکی دفن خواهند کرد که زمین‌های کشاورزی آنها، خانه و کاشانه آنهاست.
سرریز سرطان سرب‌ها در قزل‌اوزن

به گزارش می متالز، آن سوی جاده ماهنشان-زنجان، در مسیر سیلاب و در حوالی زنجانرود که به قزل‌اوزن ختم می‌شود، سردهات جعفری، اندآباد، صیف‌آباد، کهاب، دولان‌آب، سردهات شیخلر، رجین و قموش‌آباد، هزار و 500 خانواده از اهالی این روستا حالا در آستانه میزبانی ناخواسته از پسماندهای سرب و روی هستند، حالا داستان روستای «مرصع» زنجان عینا در این نقطه تکرار می‌شود، مردم ناراضی و نگران و مسوولانی که حتی از ارایه کوچک‌ترین توضیحی سر باز می‌زنند.

این میزبانی تحمیلی تاکنون به دو تجمع گسترده اهالی روستا منجر شده است؛ یک‌بار 150 و بار دیگر حدود 90 نفر از مردم این روستا در برابر بولدوزرها، کانکس‌ها و مستشارانی جمع شدند که در برابر صدای بلند اعتراض اهالی می‌گفتند که «پولش را می‌دهیم، چاه عمیق می‌زنیم.»

دو تن از اهالی روستاهای سردهات جعفری روایت ماه‌ها اعترض و نامه‌نگاری‌های بی‌پاسخ خود را با در میان گذاشتند. فشار فراوان نیروهای مقابل، این دو تن را از اعلام نام و نشان حقیقی خود باز می‌دارد، با وجود این، ترس از زندگی در جوار پسماندهای سرطان‌زا و ناامیدی از پاسخگویی آنها که مسوولند، وجه مشترک صحبت‌های هر دو تن است. در این گزارش به درخواست این اهالی، نام راویان تغییر کرده است.


احمد: ما حق‌ سکوت نمی‌خواهیم«۵۶ هکتار زمین کشاورزی خریدند، اول گفتند که قرار است داروی گیاهی بکاریم، بعد که جاده را کشیدند تازه فهمیدیم چه خبر است.» احمد ۴۰ سال را رد کرده، ساکن روستای سردهات جعفری است و بارها می‌گوید که کسی آنها را خبر نکرد، کسی جویای نظرشان نشد، کسی به آنها حقیقت را نگفت و مردم روستا خودشان متوجه شدند که پس کار شبانه کارگران، چه رازی نهفته است. احمد زمین‌های اطراف را بسیار حاصلخیز می‌داند، می‌گوید: حبوبات، گندم، جو و تر‌بار در ا‌ین خاکی می‌روید که قرار است شیرابه‌ کیک‌های سربی روی آن انباشته شوند.

«چطور متوجه شدید؟»، «فصل کاشت جو نبود، برداشت کرده بودیم و بعد از برداشت کسی به زمین بالا سر نمی‌زند. وقتی برای شخم‌ زدن زمین‌های‌مان رفتیم، تازه کانکس‌ها و ماشین‌های‌شان را دیدیم.» به گفته احمد، متولیان امر، در ابتدا وعده داده بودند که این زمین‌ها صرفا برای کشت کشاورزی از روستایی‌ها خریداری می‌شوند. بعد از خرید ۵۲ هکتار از زمین‌ها، سایر زمین‌های اطراف بدون معامله با زمین‌داران و کشاورزان به آن ۵۲ هکتار الحاق شد. حالا زمان آن رسیده بود که متولیان کاشت گیاهان دارویی را فراموش کنند.

با کشیدن جاده و عیان شدن موضوع، صدای اعتراض اهالی بالا رفت. احمد می‌گوید که هر روز یا آدم می‌فرستادند یا تماس می‌گرفتند و می‌گفتند که پول‌تان را می‌دهیم، به شما چاه آب می‌دهیم، به شما امتیاز می‌دهیم، اما نه رضا و نه دیگر اهالی از هزار و ۵۰۰ خانوار این ۱۵ روستا به این امتیازها دل خوش نمی‌کرد، آنها می‌دانستند که در آن دشت حاصلخیز که آسمان نیز گشاده‌دست است، کافی است یک‌بار باران ببارد تا شیرابه‌های سمی پسماندها جاری شوند، هر آنچه در مسیر هست را بخشکانند و بعد سرریز زنجانرود و قزل‌اوزن شوند.

احمد می‌گوید: «سطح چاه آب ما بالاست، اینجا همه زمین حاصلخیز است، دپو که بیاورند، سرطان در چاه‌های ما بالا می‌آید، سرطان به خیار و گوجه و گندم ما می‌رسد، سرطان می‌رود تا قزل‌اوزن و کل رودخانه را مسموم می‌کند. فاجعه‌ای بزرگ‌ در انتظار همه ماست.» احمد نیز مثل سایر اهالی تهدید شده است که اگر امتیازها را نپذیرد و زبان سرخ بگشاید، در کمترین مدت پشت میله‌های زندان خانه‌اش می‌شود. با وجود این، اهالی این روستا تاکنون دست به دامان نامه‌نگاری شده‌اند و فرصت کوتاه باقیمانده تا انتهای مهر را آخرین زمان برای تلاش می‌دانند: «آنها گفته‌اند تا سر برج اولین محموله دپو را می‌آورند، از ما چه می‌خواهند؟ یا خفه شویم، یا امتیاز بگیریم.»


رضا: ما خانه خودمان را می‌خواهیم «از اواسط تیر ماه حدود ۵۰ هکتار زمین خریدند و مابقی را غصب کردند، یکی از آن زمین‌های غصبی زمین ماست، یک هکتار از میان زمین راه کشیده‌اند. هر جا که می‌روم به من می‌گویند که حق اعتراض ندارم و هر کسی که اعتراض کند با ما طرف است.»

فاصله یک متری زمین رضا و همسایه، حالا به جاده‌ای خاکی بدل شده که قرار است از میان آن روزانه ۲۰ هزارتن پسماند سرب و روی بگذرد، پسماندی که عملا‌ تر است و شیرابه‌های آن از درز کامیون‌ها و ابرکش‌ها نفوذ خواهند کرد و قطره‌های سرطان و مرگ را روی زمین‌های کشاورزی به جای خواهند گذاشت. رضا می‌گوید که تمام نیک‌پی محصولات تر‌بار خود را از این منطقه تامین می‌کنند، اگر پسماند سرب و روی در این زمین‌ها دفن شود، عملا سرطان آینده شوم تمام مردم منطقه، چه بسا، مردم استان‌ها و شهرهای دیگر شود.

دلیل این امر را رضا در بستر سیلابی می‌داند که در غیاب پژوهش‌های متولیان امر نادیده گرفته شده است. این بستر سیلابی در بهار و پاییز آب‌های سطحی را به جان می‌خرد و تا زنجانرود پیش می‌رود، این بستر زمینی و زیرزمینی دقیقا از میان محوطه‌ای پیش می‌رود که محل دپوی ضایعات در‌نظر گرفته شده است.

پس از غصب زمین، پس از اینکه زمین را صاف کردند، شن و ماسه را ریختند و بولدوزرهای‌شان را از آن مسیر به محوطه مفروض بردند، به رضا پیشنهاد کردند که می‌تواند در قبال آن یک هکتار زمین یک یا نهایتا دو میلیون تومان پول بگیرد، اما رضا خواهان آن دو میلیون تومان نیست، می‌گوید هر کسی که در بخش الکترولیز شهرک تخصصی روی کار می‌کند، موهایش ابتدا سپید می‌شود، بعد دندان‌ها یکی پس از دیگری می‌افتند و بعد چروک‌های عمیقی میان پوست لانه می‌کند.

رضا که حالا پنجاه سال را هم رد کرده است، می‌گوید که آنها به جای اینکه مشکل را حل کنند، «مشکل را جابه‌جا می‌کنند.» پیش از این اعتراض و لابه‌های مردم بود که پس از سال‌ها مسوولان را واداشت تا پسماندهای سرطان‌زای سرب و روی را از محدوده شهر زنجان بیرون ببرند، اما حالا به جای اینکه محل دفن این زباله‌های خطرناک با دانش و تامل انتخاب شده باشند، صرفا دپوهای سرب و روی به مکان دیگری حمل می‌شوند.

رضا از مخاطرات حمل این پسماندها در جاده می‌گوید، از شیرابه‌ای که از آنها روان خواهد شد، از مسیری که هر روز معبر تردد کامیون‌های حامل پسماندهای سرب و روی خواهند بود و از تراکم ماشین‌هایی که میان این حاملان سرطان گیر می‌کنند و هوای مسموم را به درون ریه‌ها می‌کشند، او می‌گوید: «شنیده‌ام که این مجتمع روزانه پنج هزارتن خروجی پسماند دارد، پنج هزارتن چند کامیون می‌شود؟پنج هزار تن روزانه تا کجا بالا می‌رود و چه کوه بزرگی از پسماند را کنار زمین‌های کشاورزی ما می‌سازد؟» رضا نیز در این روزهای آخر کار از دست مباشران، آدم‌ها و واسطه‌ها کلافه شده است، از سویی به او نهیب می‌زنند که حق اعتراض ندارد، از سویی به او می‌گویند که اگر سکوت کند، بعدها از پورسانت این انتقال پول خوبی به جیب خواهد زد.

رضا اما نه پول را می‌خواهد و نه پورسانت را، او دشتی را که در آن به دنیا آمد، در آن زندگی کرده و پدر شده را به همان شکل قبلی می‌خواهد، دشتی سرشار از ردیف درخت‌ها و انبوه دسته‌های طلایی گندم که زیر باد می‌رقصند، در انتها می‌گوید: «اگر پسماندها بیایند، ما روستایی‌ها چاره‌ای جز مهاجرت نداریم، کجا برویم که کشاورزی کنیم؟ کجا زمین بخریم و کجا زندگی کنیم؟ اینجا خانه ماست، خانه ما را می‌خواهند بکنند کوه زباله‌های خطرناک، کسی هست که صدای ما را بشنود؟»

 

عناوین برگزیده