به گزارش می متالز، اولین نکته حائز اهمیت تغییر ذائقه آکادمی نوبل از مسائل کلی و کلان در اقتصاد در سالهای اولیه به سمت مسائل مشخصتر و جزئیتر است. اهدای جایزه امسال نوبل اقتصاد برای مبارزه با فقر شاهدی بر این تغییر روند است. اهدای جوایز به موضوعاتی که مدلهای حاکم بر اقتصاد را به چالش میکشند نیز شاهد دیگری بر این ادعا است.
روز دوشنبه هفته جاری برندگان جایزه نوبل در سال ۲۰۱۹ اعلام شدند. جایزهای که امسال بهطور مشترک به سه اقتصاددانی اهدا شد که همگی در دانشگاههای آمریکا دارای کرسی استادی هستند. آبهیجیت بانرجی اقتصاددان هندی - آمریکایی و همسرش استر دوفلوی فرانسوی - آمریکایی که هردو استاد دانشگاه MIT هستند به همراه مایکل کریمراستاد دانشگاه هاروارد افرادی هستند که امسال بهدلیل تحقیقاتشان درباره کاهش فقر موفق به کسب مهمترین جایزه اقتصادی دنیا شدند. آکادمی سلطنتی علوم سوئد اعلام کرده است که این اقتصاددانان برای آزمایش راههای تجربی خود برای بهبود آموزش و بهداشت در کشورهای درحال توسعه و همچنین حل مشکلات دیگر که بر زندگی افراد فقیر تاثیر میگذارد شایسته دریافت این جایزه شناخته شدهاند. یکی از ویژگیهای جایزه نوبل اقتصاد امسال اهدای آن به موضوعی است که بهدنبال چارهجویی برای مسائل کلان تئوریک در اقتصاد نیست، بلکه در عوض سراغ مسائل دقیق، مشخص و کاربردی رفته است. این اتفاق سبب شد تا «دنیایاقتصاد» مروری داشته باشد بر موضوعاتی که در پنجاهویک سال اهدای این جایزه و بهویژه قرن حاضر شایسته دریافت این جایزه بودهاند. روندی که از زوایای گوناگون میتوان آن را بررسی کرد.
مسلما یک روند خاص را نمیتوان برای یک امر کیفی مانند موضوعاتی که در آنها جایزه نوبل اهدا شده است، مشخص کرد. اما با دقیق شدن در این موضوعات از زوایای مختلف میتوان تغییرات ذائقه اهداکنندگان جوایز و تغییر در فضای آکادمیک در اقتصاد را رصد کرد.
یکی از مهمترین تغییراتی که در موضوعات جوایز نوبل رخ داده است حرکت از سوی مسائل کلی و اثبات قوانین تئوریک به سوی موضوعات مشخص و کار روی مسائل کاربردیتر و پاسخگویی به مسائل جزئیتر است. با نگاهی به اولین برندگان جایزه اقتصاد نوبل این موضوع به خوبی روشن میشود. «توسعه مدلهای دینامیک برای تحلیل فرآیندهای اقتصادی»، «توسعه تئوری اقتصادی پویا و ایستا برای بهبود سطح تحلیل در علم اقتصاد»، «تفسیر تجربی رشد اقتصادی برای توضیح فرآیند رشد اقتصادی» و «تئوری رفاه و تعادل عمومی اقتصاد» بخشی از موضوعاتی است که در سالهای اولیه اعطای جایزه نوبل اقتصاد، این جایزه مهم را دریافت کردهاند. اما با نگاه به موضوعاتی که نوبلیستهای اخیر اقتصاد بهدلیل پژوهش در این زمینهها مستحق دریافت جایزه شدهاند، نشان میدهد که ذهنیت مسوولان آکادمی نوبل به سمت مسائل جزئیتر حرکت کرده است. جایزه امسال یکی از شواهد همین موضوع است. برندگان امسال جایزه نوبل با طراحی روشهایی جدید سعی در ارائه جوابهایی دارند که پاسخهای قابل اعتمادی در زمینه مبارزه با فقر بدهد. رویکرد آنها در حقیقت تجزیه کردن مسائل کلان اقتصادی در حوزه فقر به زیرشاخههای کوچکتر بوده است. اهدای جایزه به ریچارد تیلر در سال ۲۰۱۷ برای موضوع «اقتصاد رفتاری»، جورج اکرلوف، اسپنس و جوزف استیگلیتز برای تحقیقات در زمینه «تحلیل بازارهای با اطلاعات نامتقارن» و کاهنمن و اسمیت برای «تصمیمگیری تحت شرایط عدم اطمینان» در قرن بیستویک نشان از اهدای جوایز به موضوعاتی در زمینههای مشخصتر دارد.
یکی دیگر از روندهایی که در اهدای جایزه به محققان اقتصاد دیده میشود، اهدای جایزه به تئوریهایی است که مدلهای جریان اصلی اقتصاد - که بر تمامی متون دانشگاهی حکمرانی میکنند - و دیگر تئوریهای مسلط علوم دیگر را به چالش میکشند و صحت آنها را زیرسوال میبرند. تجربه سالهای اخیر نشان میدهد مسوولان بانک مرکزی سوئد و آکادمی سلطنتی علوم ابایی از اهدای جایزه به جریانهای غیرمسلط اقتصادی ندارند. یکی از این جوایز در سال ۲۰۰۲ به روانشناس معروف دانیل کاهنمن برای «داشتن بینش یکپارچه بین تحقیقات روانشناسی و علم اقتصاد و بهخصوص پرداختن به قضاوت انسانها و تصمیمگیری در شرایط وجود نااطمینانی» اهدا شد. کاهنمن در تحقیقات خود نشان داد که مردم همیشه بهعنوان یک انسان عقلایی که مطلوبیت خود را بهینه میکند عمل نمیکنند. موضوعی که تئوری اقتصادی درباره ماکزیمم کردن مطلوبیت انتظاری پیشبینی میکند. این فرض که انسان بهصورت عقلایی تصمیمگیری میکند و همواره بهدنبال حداکثر کردن سود خود است یکی از پیش فرضهای اصلی اقتصاد جریان مسلط است که هماکنون نیز در اکثر کتب دانشکدههای اقتصاد تدریس میشود. فرضی که یکی از نقاط کلیدی است اما اقتصاد رفتاری همواره آن را به چالش کشیده است. کاهنمن به همراه همکاران خود تعصبات شناختی بسیار متداولی را کشف کرد که باعث میشود افراد به وسیله استدلالات اشتباه تصمیمات غیر عقلانی بگیرند. بهعنوان مثال کاهنمن در تحقیقات خود مشاهده کرد که چگونه افراد برای تخفیف گرفتن و ذخیره پول در معاملاتی با حجم مالی کمتر، تلاش بیشتری به خرج میدهند، و این درحالی است که همان فرد در معاملاتی با حجم مالی بزرگتر تلاش کمتری میکند. بعد از آن حوزه اقتصاد رفتاری بیشتر مورد توجه پژوهشگران اقتصادی قرار گرفت. دو سال پیش ریچارد تیلر از بزرگان حوزه اقتصاد رفتاری برای سالها پژوهش در این زمینه موفق به کسب جایزه نوبل شد.
در ابتدای قرن۲۱ نیز جایزه نوبل اقتصاد به افرادی اهدا شد که مدلهای اقتصادی رایج را به نقد میکشیدند. در سال ۲۰۰۱ جورج اکرلوف، مایکل اسپنس و جوزف استیگلیتز برای پژوهش در زمینه «تحلیل بازارهای با اطلاعات نامتقارن» موفق به کسب این جایزه شدند. این سه نفر در تحقیقات خود نشان دادند که مدلهای اقتصادی رایج فقط در حضور اطلاعات کامل توان پیشبینی دارند، ولی در اغلب اوقات باعث گمراهی خواهند شد. دلیل این امر این است که یک طرف معامله معمولا دارای اطلاعاتی مهمتر و برتر است، پدیدهای که اکنون بهعنوان «عدم تقارن اطلاعات» شناخته میشود. کشف عدم تقارن اطلاعات، فهم اقتصاددانان درباره اینکه بازارهای مختلف چگونه عمل میکنند را بهبود بخشید، و در کنار آن اهمیت شفافیت بنگاهها را روشن کرد. در سال ۲۰۰۹، استاد علوم سیاسی دانشگاه ایندیانا، الینور استروم اولین زنی بود که نوبل اقتصاد را دریافت کرد. او برای «تحلیل حاکمیت اقتصادی بهویژه برای عوام» موفق به کسب این جایزه شد. تحقیقات او نشان داد که چگونه گروهها در کنار هم برای مدیریت منابع عمومی مانند عرضه آب و حتی حقوق مالکیت معنوی کار میکنند. او در تحقیقات خود نشان داد تئوری معروف گرتهاردین با عنوان «تراژدی منابع مشترک» زمانی که مردم منابع عمومی را با هم به اشتراک میگذارند، تنها خروجی ممکن نیست. تئوری هاردین بیان میکرد برای جلوگیری از تخلیه منابع عمومی به وسیله مصرف بیش از حد این منابع باید توسط نهادی مانند دولت اداره شود، درحالیکه تحقیقات استروم نتایج خلاف این تئوری را مطرح میکرد.
برخی از درونمایهها و موضوعات دیگر نیز بودهاند که در برخی دورهها مورد توجه اقتصاددانان قرار گرفته و طبیعتا جوایز بیشتری نیز کسب کرده است. یکی دیگر از مسائلی که در نیمه دوم قرن بیستم در مسائل اقتصادی از اهمیت زیادی برخوردار بود، استفاده از روشهای مقداری که شامل آزمونها و تخمینهای آماری است، بود. هسته مرکزی بسیاری از تحقیقاتی که شایسته دریافت جایزه نوبل شد، مسائل پیچیده اقتصادسنجی بود. فریش و تینبرگن برای «توسعه مدلهای دینامیک برای تحلیل فرآیندهای اقتصادی»، لئونتیف برای کار روی «توسعه مدل داده-ستانده»، لاورنس کلاین بهدلیل تحقیق در زمینه «مدلهای اقتصادسنجی برای توضیح تحلیلهای اقتصادی و سیاستگذاری اقتصادی»، ریچارد استون انگلیسی برای «توسعه سیستم حسابهای ملی و تحلیلهای تجربی اقتصاد»، هکمن و مکفادن برای «تئوری تحلیل انتخاب گسسته»، انگل و گرنجر برای کار روی «تحلیلهای اقتصادی سری زمانی»، کیدلند و پرسکات برای پژوهش در زمینه «سازگاری زمانی مدلهای اقتصادی و علل چرخههای تجاری» و ادموند فلپس آمریکایی برای کار در زمینه «بده بستان در سیاستهای اقتصاد کلان» از جمله کسانی بودند که اهمیت روشهای ریاضی و مدلهای اقتصادسنجی بهطور واضحی در تحقیقاتشان نقشآفرینی کرده بود.
سوالی که در انتها پیش میآید این است که آیا روش انتخاب کمیته اهدای جوایز تاثیری بر روند تحقیقات جدید در اقتصاد خواهد داشت؟ بهنظر میآید که مسوولان آکادمی نوبل و بهویژه بخش جایزه اقتصاد آن این موضوع را در تصمیمات خود لحاظ کردهاند و پاسخ این سوال «نه» باشد. کمیته اهدای جوایز تلاش کرده است که در این مدت چشماندازی گسترده و کثرتگرایانه در تصمیمات خود لحاظ کند و بر طبیعت چندبعدی تحقیقات اقتصادی تاکید کند. مقامات آکادمی نوبل در این سالها نشان دادهاند که راههای بسیار زیادی برای پیشرفت هر علمی از جمله اقتصاد وجود دارد؛ تئوریهای کلی، چه با تکنیکهای ریاضی و چه با تکنیکهای کلامی. یا از طریق توسعه و کاربرد مفاهیم جدید با آزمونهای تجربی.