به گزارش می متالز، نوبل اقتصاد تبدیل به یک رویداد مهم در این حوزه از دانش شده است. هر چند این انتقاد وجود دارد که جایزه سالانه برای نوبل اقتصاد، بیش از ظرفیت این علم است، چرا که به این تعداد کارها و مقالاتی که توانسته باشند اثرات انقلابی بر علم بگذارند وجود ندارد و شاید الگوبرداری از جوایزی چون فیلدز در ریاضیات که هر چهارسال یکبار داده میشود، برای علم اقتصاد مفیدتر باشد.
با وجود این، آکادمی علوم سلطنتی سوئد جایزه نوبل اقتصاد را بهعنوان بالاترین نشان علمی این رشته، به محفلی بدل کرده است تا عموم مردم با تصویری از تحقیقاتی که در این حوزه انجام میشود و اقتصاددانان معتبر آشنا شوند. روال بیطرفانه آکادمی در اهدای جوایز هم در اسلوب کاری برندگان و هم در نوع نگاه متفاوتشان به عملکرد اقتصاد مشهود است. به عبارت دیگر، حوزههای مختلف علم از اقتصاد کاربردی، نظریه بازیها، اقتصاد کلان، خرد، اقتصاد توسعه، اقتصاد سیاسی و...توانستهاند به جایزه نوبل دست یابند و در عین حال نمایندگان مختلف مکاتب اقتصادی از کینزی تا کلاسیک جدید و خارج از جریان رایج اقتصادی نیز به این جایگاه معتبر علمی رسیدهاند. به این شکل، نوبل اقتصاد بهرغم انتقادات به ویترینی تمام عیار از علم اقتصاد بدل شده که در بسیاری از دورهها بر سیاستگذاریهای کلان هم اثر گذاشته است.
به عبارت دیگر، این درست است که نوبل اغلب به کسانی میرسد که توانستهاند در حوزه کاری خود موثر باشند و نتایج مشهود و عملی در سیاستگذاریها داشته باشند، اما خود جایزه نوبل نیز تریبونی به اقتصاددانان میدهد تا در گستره بیشتری اندیشه خود را حتی در مورد موضوعاتی غیر از عنوانی که به خاطر آن جایزه نوبل گرفتهاند، گسترش دهند. بهعنوان مثال اگر هایک جایزه نوبل را نگرفته بود، هیچگاه به یکی از رهبران فکری اصلاحات اقتصادی دهه ۱۹۸۰ در دو سوی اقیانوس اطلس بدل نمیشد. این ارزشی است که نوبل میتواند بر کار اقتصاددانان بگذارد.
نوبل امسال نیز به کسانی تعلق گرفت که دغدغه اصلی آنها ریشهکنی فقر است. مساله اولیه آدام اسمیت پدر علم اقتصاد نیز همین کاهش فقر و افزایش رفاه شهروندان بود که رنگ تحقیقات و مشاهدات برندگان امسال نوبل اقتصاد است. آنان بر این نظر هستند که اقتصاددانان به جای نشستن در آکادمیهای خود، آستین بالا زنند و در میدان روند. آنان در نقاط مختلف جهان با فقرا مصاحبه میکردند و در پی پاسخ به این سوال بودند که آنان چگونه تصمیم میگیرند؟ مثلا چرا باید فقیری که میتواند پس انداز خود را برای آموزشی خرج کند که به وی توان کسب درآمد بیشتر را میدهد، آن را خرج خرید تلویزیون میکند؟ چگونه میتوان تصمیم آنان را به گونهای سامان داد تا از دام فقر رهایی یابند؟ لب کلام دو تن از این برندگان یعنی بانرجی و دوفلو آن است که یک سیاست کلی برای رفع فقر وجود ندارد؛ اما با تغییراتی کوچک میتوان نتایجی بزرگتر از سیاستهای معمول ضد فقر را شاهد بود. اینکه چه تغییراتی باید انجام شود، از منظر آنان به آزمایشهای میدانی و نتایج آن برمیگردد و یک نسخه از قبل پیچیده شده، قادر نیست به سیاستگذار کمک کند. اینکه در یک منطقه برای کاهش فقر آموزش نیاز است یا سرمایه یا تقویت نوآوری تنها وابسته به آزمایشی است که باید روی گروههای فقیر انجام داد. میتوان عنوان کرد که این رویکرد، توانسته اثری ملموس بر نوع نگاه نهادها و سیاستگذاران برای مبارزه با فقر ایجاد کند.