به گزارش می متالز، روش کار چنین بود که آقای دکتر کومل نواحی مشخصی را در اطراف یزد انتخاب می کرد و هر یک از مهندسان را به آن ناحیه اعزام می داشت تا مطالعاتی به عمل آورند و یک نسخه را مستقیماْ به اداره کل معادن ارسال دارند. آقای دکتر کومل خود نیز گاهی با یکی از مهندسان همراه می شد.
در ١٣١٩/١١/٢١ قرار شد که آقای دکتر کومل و من به نواحی ساغند برویم. دهکده ساغند در کنار جاده یزد - مشهد در فاصله ۱۷۵ کیلومتری واقع بود. شب به ساغند رسیدیم و به خانه کدخدا رفتیم. همه گونه وسیله داشتیم و فقط باید در محلی اطراق می کردیم. هوا خیلی خوب بود و برودت زیادی نداشت. وسیله گرما یک منقل آتش بود و کدخدا و ما کنار آن نشسته بودیم.
از طریق دولت و فرمانداری یزد به کلیه دهداران و کدخدایان سفارش شده بود که همه گونه کمک را به افرادی نظیر ما بدهند.ما تمام مخارج خود را پرداخت می کردیم و حتی قدری هم بیشتر از حد معمول.
گویا به علت ورود ما آن شب، آمد و شد به خانه کدخدا بیشتر از معمول بود، مردی آمد و از امنیه شکایت می کرد که مرغش را گرفته و پولش را نداده است. کدخدا کسی را فرستاد و امنیه آمد.
کدخدا پرسید: چرا مرغ این مرد را گرفته و پول ندادی؟ امنیه پاسخ داد: مرغ را گرفتم و ۳۰ شاهی هم داده ام. مرد روستایی گفت: قیمت مرغ ٢/٥ ریال است. امنیه گفت: من ماهی ۳۰ ریال می گیرم آقای کدخدا آیا بیش از ١/٥ ریال می توانم یک مرغ بدهم؟
خلاصه کدخدا هر دو را مرخص کرد. مشکل من این بود که موضوع را برای دکتر کومل ترجمه کنم. برای دکتر کومل و من که حقوق فوق العاده ای داشتیم باور ۳۰ ریال حقوق ماهیانه برای امنیه قابل قبول نبود.
صبح روز بعد، مقدمات بررسی نواحی اطراف ساغند را شروع کردیم. ۶ نفر شتر، دو نفر برای سواری و ۴ نفر برای حمل با و بنه و چهار کارگر و یک راهنما و یک ساربان. این مسافرت مطالعاتی به مدت هشت روز به درازا کشید.
این ناحیه بین ساغند، بافق و بهاباد بود و ما مجبور بودیم که راه را طوری انتخاب کنیم که لااقل هر شب بر سر چاهی چادر ها را برپا کنیم تا بتوانند شتر ها را تیمار کنند. در روز سوم و در بین راه به طرف چاه دره ملون قطعاتی از سنگ معدن را یافته بودیم و شب به چاه رسیدیم و اطراق کردیم.
معدن شامل چهار تپه بود و آقای دکتر کومل برای هریک از تپه ها اسمی بااین مشخصات انتخاب کرد: ۱- زاهدی مدیر کل اداره معادن ۲- شهیدزاده رئیس اداره اکتشافات ۳- دکتر کومل ۴- سبحانی
بعد از یک روز ماندن در محل معدن برگشتیم و در روز هشتم من و آقای دکتر کومل در حالی که برای صرف ناهار فقط ۴تا شلغم برایمان باقی مانده بود، به ساغند رسیدیم و در روز ١٣١٩/١١/٣٠ به یزد برگشتیم.
در یزد مقرر شد که مقدمات کار را فراهم کنیم و قرار شد که من برای رسیدگی و مطالعه کامل به ساغند و محل معدن برگردم.
در ١٣١٩/١٢/٢٣ به اتفاق آقایان کاملی و فرزاد به ساغند مراجعت کردیم و مجدداْ وسایل را به وسیله شترها و کارگران به معدن حمل کردیم.
تعدادی کارگر را نیز استخدام کردیم که در میان آنها نوازنده ای هم بود. چادرها را در کنار چاه برپا کردیم. روزها به کار می رفتیم و شب ها در چادرها جمع می شدیم و آن نوازنده همه را مشغول می کرد و در کنار کارگران شترها طوری جمع می شدند که سرهای آنها یک دایره را تشکیل می داد و در آن دایره علوفه می ریختند و آنها را به آرامی و وضع خاصی علف ها را می خوردند.
ما تا تاریخ ١٣٢٠/١/٢٩ در معدن بودیم و مطالعات مقدماتی را انجام دادیم و ذخیره قابل رویت آن را که در حدود ۱۲ میلیون تن بود، برآورد کردیم و به ساغند برگشتیم و منتظر شدیم تا وسیله ای پیدا کنیم که به یزد برویم. آمد و شد در بین ساغند و یزد به قدری کم بود که برای تهیه وسیله سه روز در ساغند و در قهوه خانه کنار جاده ماندیم.
در یزد گزارش خود را تهیه و یک نسخه از آن را به آقای دکتر کومل و نسخه دیگر را مستقیماْ به اداره اکتشافات ارسال داشتیم و برای تهیه گزارش در مورد چغارت بافق عزیمت کردم تا همین مطالعات را نیز در مورد آن انجام دهم.
پس از برگشت از بافق به تهران در خصوص گزارش معدن دره چاه درملون سوالاتی کردم و برای تهیه نمونه سنگهای اطراف معدن مجدداْ در ١٣٢٠/٠٣/٢٠ به ساغند برگشتمو در ١٣٢٠/٠٣/٢٦ به یزد مراجعت کردم و گزارش تکمیلی را ارسال داشتم.
در اثر جنگ و سرایت آن به ایران اکتشافات معادن تعطیل شد و تعدادی از مهندسان معدن برای مدتی بیکار و بعداً در صنایع دیگر جذب شدند، من به رشته نساجی کشیده شدم.
بالاخره در اوایل ۱۳۷۶ در روزنامه ها اخباری از معدن چادرملو درج شد که مرا به یاد معدن دره چاه ملون انداخت، نامه ای در این خصوص و سوابق معدن برای وزارت معادن و فلزات فرستادم مطالب را مختصراً گزارش و تقاضا کردم که اجازه دهند چند روزی از معادن بافق و چادرملو دیدن کنم. وزیر معادن و فلزات وقت موافقت و از من دعوت کردند که به مدت سه روز از معادن دیدن کنم.مسئولان معادن با کمال احترام و علاقه و کنجکاوی از اینکه در آن تاریخ در این منطقه انجام وظیفه کرده ام، سوالات مربوط به آن زمان را مطرح کردند و من بسیار خوشحال و مسرور بودم که بعد از ۵۷ سال، آن روزهای مغتنم و دلپذیر یادآوری می شد.