به گزارش می متالز، محمد طبیبیان، اقتصاددان برجسته ایرانی، در مقالهای با عنوان "لیبرالیزم بیعرضه" مخالفان و منتقدان این مکتب را به چالش کشاند. او که این مقاله را در کانال تلگرامی خود منتشر کرده نوشته است: فردریک فونهایک گفت: تنها موردی که افراطیهای چپ و افراطیهای راست با هم توافق داشتهاند و همکار بودهاند در مخالفت با لیبرالیسم بوده است. سلاطین آن را خطرناک میدانند فاشیستها مانع دست یابی به آرمانهای بلند معرفی میکنند، کمونیستها مانع دست یابی به استبداد زحمت کشان و دوگماتیستها مسیر دور افتادن از سعادت آن جهانی برای عوام، و اسباب نگرانی بر سر کامروایی این جهانی برای خود میپندارند. بسیاری روشنفکران، نویسندگان، خیالپردازان، دیوانگان قلم بدست، ماجراجویان، سخنوران، و شاعران بر علیه آن نوشته و گفته اند.
فلسفه سیاسی، اجتماعی، اقتصادی لیبرالیزم شاید بی عرضهترین در میان فلسفههای موجود بوده است. هر گز گروهی به نفع این فلسفه تظاهرات نکردهاند، اجتماعات خشمگین به هواداری آن هورا و عربده سر ندادهاند. مستبدین آن را سرکوب کرده اند، اقتدار گرایان آن را توسری زده اند، کمونیستها هر جا توانستند زندان و زنجیر وعده دادند و هرجا نشد با تبلیغ و‘اجیتسیون’ به بدنام کردن و تبدیل آن به ناسزا و آلوده کردن ذهنها برای نپذیرفتن آن پرداختند. هیچ سازمان تروریستی و مبارزه مسلحانه برای حمایت و به کرسی نشاندن آن بسیج نشد، هیچ انقلاب تودهای یا روشنفکری با پرچم آن رخ نداد. فردریک فون هایک گفت تنها موردی که افراطیهای چپ و افراطیهای راست با هم توافق داشته اند و همکار بوده اند در مخالفت با لیبرالیسم بوده است. سلاطین آن را خطرناک میدانند فاشیستها مانع دست یابی به آرمانهای بلند معرفی میکنند، کمونیستها مانع دست یابی به استبداد زحمت کشان و دوگماتیستها مسیر دور افتادن از سعادت آن جهانی برای عوام، و اسباب نگرانی بر سر کامروایی این جهانی برای خود میپندارند. بسیاری روشنفکران، نویسندگان، خیالپردازان، دیوانگان قلم بدست، ماجراجویان، سخنوران، و شاعران بر علیه آن نوشته و گفته اند.
شاید در بین این غوغای دشمنانه اگر به دنبال کتابی در شرح لیبرالیسم بگردید با زحمت پیدا کنید.
اما این فلسفه بی عرضه طی بیش از دویست سال دست بسیار استبدادها را پیچاند، حرکت بی سر و صدای بسیاری جوامع را به سوی پیشرفت باز کرد، به همه چهرههای دشمنانه لبخند زد و دوام آورد و تغییر ایجاد کرد در حدی که در تاریخ سابقه ندارد، چنانکه محرکه پیشرفت و تحول جامعه بشری از قرن هفده به بعد بوده است. همه آن دشمنان نتوانسته اند جملهای معنی دار و منطقی پیرامون این گزاره مطرح کنند و آن اقتدار گرایان نتوانسته اند برای مدت طولانی حرکت آن را مانع شوند. بسیاری از مستبدین، حکومتهای توتالیتر، فاشیست، کمونیست و سرکوبگر پس از جلوه گری در مدتی که در مقیاس تاریخ کوتاه بوده، به باد فنا رفته اند و لیبرالیزم باقی مانده است.
چرا این فلسفه بی عرضه در واقع چنین زیرک و چُست و چابک از آب در آمد؟ زیرا بر مبنای اصول سادهای است که دوام آوری آن را تضمین میکند، اعتقاد به آزادی و آزادگی طبیعی تک تک افراد انسان، در نتیجه قائل بودن به حق انتخاب شیوه زندگی و مشارکت در حیات جمعی برای هر فرد انسانی، اعتقاد به این که هر فرد انسان به ذات خود شریف و محترم است و نباید برای اهداف دیگران هزینه شود. اعتقاد دارد هر فرد باید بتواند استعدادهای خود را تا سر حد ظرفیت توسعه دهد و از نتیجه آن بهرمند شود. اعتقاد به این که سازمان سیاسی باید در خدمت بهروزی تک تک افراد انسانی که آن را تشکیل میدهند قرار گیرد.
با وجود این طی سه قرن این فلسفه در اطراف سه محور تحول یافته. قرارداد اجتماعی، برابری و آزادی. اما با درک خاص خود.
قرارداد اجتماعی؛ از نظر تاریخی این خود ویرایشهای مختلف دارد، اما کلاً بر اساس این درک است که نظامهای اجتماعی و سیاسی و حقوقی قرار دادهای جمعی هستند بین انسانهای برابر نه بیشتر از آن نه کمتر. قابل تنظیم، پیاده سازی، مذاکره مجدد و تغییر و تصحیح بر اساس همان ساز و کاری که ایجاد شده اند.
در باب برابری؛ چنانکه مونتسکیو گفت نباید تصور کنیم برابری و برابری مطلق یک پدیده هستند با شدت و ضعف متفاوت. بلکه تفاوت بین برابری و برابری مطلق از زمین تا آسمان است. خصوصاً برابری سیاسی به این معنی نیست که هر انسان سرخود باشد و در نفس خود یک مستبد، بلکه به این معنی است که در چارچوب و محدوده قوانینی باشیم که همگِنان ما بر اساس اراده جمعی تصویب میکنند و بوسیله کسانی امور جمعیمان را اداره کنیم که از همگِنان ما هستند و توسط ما بر گزیده میشوند. اما در مقابل آن پیگیری برابری مطلق، طبق نظر مونتسکیو، به هرج و مرج و استبداد منجر میشود.
در امر برابری اقتصادی نیز فلسفه لیبرال دامنهای از نظرات را در بر دارد. مشهورترین آن نظریه جان رالز است. برابری اقتصادی مازاد بر برابری فرصتها و برابری دست رسی، تا آنجا قابل دفاع است که هر نوع نابرابری در درآمد و ثروت به نفع کم بهرمندترین اقشار جامعه باشد.
در باب آزادی (آزادی اقتصادی، سیاسی و اجتماعی)؛ همین ملاحظه را میتوان در مورد آزادی مطرح کرد. بین مفهوم آزادی و آزادی مطلق هم تفاوت از زمین تا آسمان است. آزادی هر فرد محترم است، اما تاحدی که متعرض آزادی دیگران نشود. ما به عنوان موجودات اجتماعی لا جرم باید بخشی از آزادیهای شخصی را ازدست بدهیم تا از آزادی اجتماعی بر خور دارشویم و بتوانیم در محیط جوامع زندگی کنیم. دامنه این بده بستان هم باید بوسیله افراد و در مراحل دموکراتیک تعیین شود و پیوسته قابل مذاکره مجدد و تغییر بر اساس تجربه و تغییر شرایط و از راه اعمال اراده جمعی باشد.
این باورها و مبانی اندیشه کانون محکم آن فلسفه و محرک آن طی سه قرن اخیر بوده است. این اندیشهها در جایی خانه میکنند که آسیب نا پذیر هستند. یعنی در ذهن انسانهای عادی آنگاه که به ارزش ذاتی خود و حقوقی که با آن میآید و محدودیتهایی که وظیفه اجتماعی شان است پی میبرند.