به گزارش میمتالز، درآستانه فصل پایانی سال، نقشه راه ۱۴۰۱ را ورق زدیم، برنامههای راهبردی آن را از نظر گذراندیم و سعی کردیم باتوجه به اتفاقاتی که تا امروز در حوزه معدن و صنایع معدنی رخ داده است، میزان تحقق و اهداف آن را به حدس دریابیم. ناگفته پیدا است که آنچه بر کاغذ آمده، با آنچه در حوزه معدن عینیت پیدا کرده است، اختلافات فاحشی دارد و البته این اتفاق نادری نیست. کمابیش بسیاری از برنامههای ازپیشتعیینشده سرنوشت مشابهی دارند و بیسرانجام و ابتر عمرشان بهپایان میرسد. صمت در صفحه خود نقشه راه معدن را زیر ذرهبین گرفته و درباره چالشهای آن با سالار باوند، فعال و کارشناس معدن به گفتگو نشسته است.
بهعقیده من، همه برنامهریزیها، نقشههای راه و گزارشهایی که در چند دهه اخیر تدوین شده، شکل نمایشی به خود گرفتهاند.
کافی است نگاهی به نتایج این برنامهها بیندازیم که در زمان خود با تبلیغات فراوان تنظیم و رونمایی و پس از چندی، اهداف آن بهدست فراموشی سپرده میشوند.
در همه حوزهها اوضاع به این ترتیب است. برای مثال گفته میشود بخش معدن باید به ۱۰ درصد یا صنعت به ۱۲.۵۲ درصد رشد، دست پیدا کند یا بهعنوان مثال پیشبینی میکنند که از نظر ریالی گفته میشود سرمایهگذاری ثابت در حوزه معدن باید بالغ بر ۱۱۴هزار میلیارد تومان و در حوزه صنعت ۹۰۷ هزار میلیارد تومان باشد. اما آیا چنین اتفاقاتی رخ داده است؟ پاسخ منفی است. همه این موضوعات هر سال مطرح میشود و هر سال گزارش میشود و اگر دقت کنید همه مدیران و مسوولانی که در رأس سازمانها، ارگانها و وزارتخانهها قرار میگیرند، دستشان پر از برنامه و نقشهراه است. اگر کسی پیدا شود، برنامههای متعددی را که از ۲ دهه پیش منتشر شده است، در کنار هم قرار بدهد و اعداد و ارقام آن را با هم جمع بزند، به این نتیجه میرسد که امروز در بسیاری از حوزهها جلوتر از کشورهای پیشرفته هستیم.
آمار و ارقامی هم که هرازگاهی (درباره میزان دستیابی به اهداف برنامهها) اعلام میشود هم، به همین ترتیب است. اگر همین آمارها را هم ملاک قرار دهیم، امروز باید در حوزه صنعت و معدن حرف اول را در دنیا بزنیم.
برای مثال ممکن است یک مجموعه صنعتی در طول یک سال عملکرد ضعیفتری نسبت به سال قبل داشته باشد، اما گاهی بهطوراتفاقی عملکرد یک ماهه همین مجموعه نسبت به مدت مشابه در سال گذشته رشدی داشته است؛ بنابراین بلافاصله گزارشی تهیه میشود و اعلام میکنند که بهفرض در مهر امسال نسبت به مهر سال گذشته ۲۰ درصد رشد داشتهایم، در صورتی که اگر کل سال را در نظر بگیرند، عملکرد ضعیفتر بوده است.
بر این اساس همه این جریانات شبیه نمایش و بازی با اعداد و ارقام است.
نقشهراه جزئیات بیشتری نسبت به برنامه توسعه دارد، در تدوین نقشهراه باید اهداف، مشکلات، موانع و چالشها دیده شود و برای دستیابی به اهداف، رفع موانع و چالشها راهکار مناسب پیشنهاد شود، در حالی که در برنامه توسعه اهداف نهایی و کلیات مدنظر قرار میگیرد.
شاید یکی از اهداف نقشهراه یک مجموعه افزایش بهرهوری باشد، اما افزایش بهرهوری لزوما بهمعنای توسعه نیست. شاید لازم باشد برای رسیدن به این هدف، مجموعهای دست به تعدیل نیرو بزند. به این ترتیب، به هدف ذکرشده در نقشهراه دست پیدا میکند، اما توسعهای در کار نیست.
بهطورخلاصه توسعه بخشی از نقشهراه است که چشمانداز یا هدف غایی و نهایی بهشمار میرود، اما متاسفانه امروزه تدوین نقشه راه معنا و مفهوم حقیقی خود را از دست داده و تبدیل به سندی برای اثبات مهارت و توانمندی مسوولان شده است.
معضل اصلی کشور ما این است که نقشهراه و برنامههای توسعهای و مجریان آن به اندازه کافی توانمند نیستند.
مسوولان و مجریان نه تجربه کافی دارند و نه حتی تخصص و تحصیلات مرتبط. مثل آن است که از فردی که گواهینامه رانندگی ندارد، بخواهیم در مسابقه فرمول ۱ شرکت کند و جزو نفرات برتر باشد. اگر کسی ادعا کند که چنین اتفاقی رخ میدهد، کذب محض است. کسی که نه گواهینامه رانندگی دارد و نه تجربه و تخصص کافی، طبیعی است که نمیتواند گزینه مناسبی برای مسابقه اتومبیلرانی باشد.
امروزه با کمال تاسف کسانی در مسند تصمیمگیری برای حوزه صنعت و معدن قرار گرفتهاند که صلاحیت، مهارت و تحصیلات مناسب و مرتبط ندارد.
روشن است که چنین فردی نمیتواند ادعا کند که در تدوین نقشهراه و تحقق اهداف موفق عمل کرده است.
اتفاقی که در این میان رخ میدهد، این است که تا مدیران بالادستی بفهمند فردی ناکارآمد است و او را برکنار کنند، مدتی گذشته و مدیر نالایق برای خود رزومهای جمعآوری کرده است.
برای مثال در دوره قبل مسوولیت معدنی که با مشکلات فراوانی روبهرو بود، به یک دامپزشک واگذار شد یا در حال حاضر در بسیاری از استانها بالاترین مقام مسوول در حوزه معدن تحصیلات یا حتی تجربه مرتبط ندارد و انتظار نمیرود منشأ تغییرات و تحولات مثبتی شود.
اگر در یک کلاس، یک نفر از شاگردان تقلب کند، معلم میتواند او را تنبیه کند؛ اما اگر همه با هم مرتکب تقلب شوند، چه باید کرد؟ وقتی همه بخشهایی اجرایی با هم مرتکب تخلف میشوند، چه باید کرد؟ دستگاههای نظارتی ظرفیت مشخصی دارند و نمیتوانند همه بخشها را رصد کنند.
دیوان محاسبات و سازمانهای بازرسی و دیگر مجموعههای نظارتی هم تلاش میکنند، در این آشفتهبازار دانهدرشتترها را زیر ذرهبین بگیرند.
بعضی وقتها بهنظر میرسد راهکارهای پیشنهادی در نقشهراه، با اهداف چشماندازهای توسعه در تناقض است. بهعنوان مثال، در برنامه توسعه جلوگیری از خامفروشی موردتاکید قرار گرفته، در حالی که در نقشهراه تاکید بر افزایش صادرات است.
اگر در تدوین برنامه توسعه از نیروهای کاردان و متخصص استفاده نشود، بدیهی است که چنین مشکلاتی رخ میدهد و به این ترتیب خود به خود شاهد مغایرت در برنامههای توسعهای و چشماندازی خواهیم بود.
اما درباره مثالی که در سوال مطرح شد، یک نکته را باید متذکر شوم. یکی از خلط مباحثی که در حوزه معدن بهشدت رواج دارد، این است که باید جلوی خامفروشی گرفته شود. در حالی که لزوما نمیتوان در همه حوزهها زنجیره ارزش را تکمیل کرد و گاهی اوقات خامفروشی میتواند راهگشای توسعه بخشی از صنعت معدن باشد.
بهعنوان مثال، اگر ظرفیت تولید ما در یک ماده معدنی یک میلیون تن و شاید مصرف داخلی آن ۵ هزار تن باشد و برای مابقی آن در بازار بینالمللی مشتری وجد داشته باشد، در این شرایط چه باید کرد؟ باید مازاد مصرف داخلی را نگه داشت و به این ترتیب مدعی شد که جلوی خامفروشی را گرفتهایم؟
سنگ تزئینی و ساختمانی را در نظر بگیرید. براساس اطلاعات منتشرشده معادن سنگ ما بیش از ۴۰۰ سال ذخیره دارد. امروزه در بسیاری از ساختمانهای دنیا دیگر از سنگ طبیعی استفاده نمیشود و کامپوزیت جایگزین آن شده است. به این ترتیب، دیگر کمتر از سنگ در بدنه ساختمانهای بلندمرتبه و برجها استفاده میشود تا خطرات احتمالی زلزله و ریزش آوار کاهش پیدا کند.
در چنین شرایطی، روز به روز تقاضای جهانی سنگ کمتر و کمتر میشود، پس امروز که هنوز تقاضایی برای این محصول وجود دارد، باید از فرصت استفاده کرد و نهایت بهرهبرداری را انجام داد.
حال اگر ظرفیت فرآوری موجود باشد، میتوان محصولات فرآوریشده را صادر کرد و در صورت فقدان امکانات فرآوری، میتوان بخش زیادی از آن را بهصورت خام عرضه و به این ترتیب برای کشور ارزآوری کنیم.
اینکه ما خطکشی مشخصی در نظر بگیریم و بگوییم همه محصولات معدنی ما باید پیش از صادرات، مراحل فرآوری را پشتسر بگذارند، واقعبینانه نیست. ما توان و ظرفیت چنین کاری را نداریم و اگر بخواهیم برای فرآوری همه مواد معدنی تولیدی خود اقدام کنیم، نیازمند حجم عظیمی از سرمایهگذاری هستیم که به این ترتیب سهم دیگر حوزهها کم خواهد شد.
درباره سرب هم لازم است، بگوییم زمانی این ماده معدنی نقش حیاتی در صنعت باتریسازی و بسیاری از صنایع دیگر را تشکیل میداد، اما امروز دنیا در حال محدود کردن مصرف این ماده است و چهبسا در آینده تقاضا برای آن بهسمت صفر میل کند. در این شرایط چه باید کرد؟
به همین ترتیب، ممکن است در دیگر بازارها هم همین اتفاق تکرار شود، کما اینکه همین امروز بسیاری از کشورها در حال کاهش وابستگی خود به سوختهای فسیلی هستند و این نشان میدهد که شاید در آینده نزدیک حتی نفت هم بازار داغی نداشته باشد؛ بنابراین اگر در تدوین و تنظیم برنامهها، نگاه کارشناسی غالب شود، همه این مشکلات و تناقضها برطرف میشود و میتوان پیشبینی کرد که چه بخشی از مواد معدنی را میتوان وارد فرآیند فرآوری کرد و چه بخش دیگری را میتوان بهصورت ماده خام بهفروش رساند.
در تدوین برنامه باید مدیریت بازار اصل باشد نه شعارزدگی، بنابراین نمیتوان تنها با استناد به امکان افزایش ارزشافزوده همه مواد معدنی استخراج شده را در انتظار فرآوری نگه داشت.
مهمترین هزینهای که این اتفاقات مکرر ایجاد میکند، این است که جو بیاعتمادی بهوجود آورده و مردم را نسبت به دستگاهها و ارگانهای دولتی بیاعتماد کرده است. امروز دیگر نقشهراه اهمیت گذشته را ندارد و همین اتفاق درباره برنامههای توسعه هم رخ داده است. این در حالی است که برنامههای اول بهشدت مورداستقبال قرار گرفته بود و همه تلاش میکردند در مسیر تحقق اهداف آن حرکت کنند، اما کمکم این پرسش جای خود را باز کرد که چند درصد از این اهداف و برنامهها بهسرانجام رسیده است و آثار و نتایج آنها کجاست؟
امروز کار به جایی رسیده است که هزینه اقدامات واقعی و برنامههای جدی دوچندان شده است، زیرا باید در قدم اول هزینه زیادی صرف شود تا اثرات ناخوشایند گذشته در اذهان پاک شود و بعد در نهایت کسی نخواهد گفت برای اجرایی شدن آن هدف، برنامهریزی دقیق و تلاشهای فراوانی انجام گرفت، بلکه میگوید این کار تصادفی و شانسی بهنتیجه رسید.
تا زمانی که مسوولان و مدیران ارشد، تخصص لازم را در زمینه حوزه تحت مدیریت خود ندارند، نمیتوانند برای تدوین برنامههای راهبردی از افراد کارآمد استفاده کنند، زیرا زبان مشترکی با هم ندارند.
از سوی دیگر، هر برنامه کارآمدی که تنظیم شود تا در دست مجریان توانمند و کاربلد نباشد، راه به جایی نمیبرد.
اگر زیباترین نقشه را برای یک ساختمان در اختیار داشته باشید، باز هم باید از یک استادکار استفاده کنید تا آن نقشه را پیادهسازی کند. بر همین قیاس، نمیتوان بهترین و کارآمدترین چشماندازهای توسعه را نوشت یا دقیقتر بگوییم نقشهراه را چید، اما اجرا را بهدست کسانی سپرد که در این حوزه توانایی و تجربهای ندارند. روشن است که این تیر به هدف نخواهد نشست.
اگر بخواهیم پیشنهادی واقعبینانه و کوتاهمدت برای بهبود این وضع ارائه دهیم، سادهترین راه این است که کار را به کاردان سپرد و حداقل در بدنه اجرایی از افراد توانمندی که تحصیلات مرتبط و تجربه اجرا دارند، استفاده شود. متاسفانه در بیشتر موارد به توان و تخصص این افراد بهایی داده نمیشود و به این ترتیب، هم نقشههای راه و برنامهها با شکست روبهرو میشوند و هم زمینه دلسردی و فرار افراد توانمند یک حوزه فراهم میشود.
منبع: صمت