به گزارش می متالز، چند سال است که هنگام گردش در طول جادهها، در امتداد رودخانهها، بر دامنهی کوهها، بر پهنهی دشتها و بسیاری از دیگر نقاط کشور، چشمان علاقمند به طبیعت، زخمهای عمیق ناشی از برداشت سنگ یا شن و ماسه را میبیند که چشماندازها را از ریخت انداخته است.
آمارهای مربوط به دورهی فروردین تا پایان مرداد ماه امسال نشان میدهد که تولید فولاد خام (شمش)، کاتد مس، سیمان، آلومینا، تولیدات فولادی، و شمش آلومینیوم خالص نسبت به دورهی مشابه در سال ۹۸ افزایش داشته که بیشترین میزان مربوط به شمش آلومینیوم خالص با ۴۹.۷ درصد و کمترین آن مربوط به آلومینا با ۴.۷ درصد است(۱). معدنکاران و مقامهای دولتی، لابد از این افزایش «تولید» خوشحالاند که بههرحال پولی را روانهی حسابهای شخصی یا خزانه میکند. واقعیت تلخ اما این است که اینها نه تولید ثروت، که فروش سرمایههای طبیعی (حداکثر، با اندکی فراوری) است و نتیجهی این بهرهبرداریها پولی ناپایدار است که در مقیاس ملی ناچیز هم هست. بهعلاوه، درآمد حاصل از این معدنکاریها را فقط تا آنجا میتوان برای اقتصاد «مثبت» ارزیابی کرد که «هزینههای فرصت» یعنی آنچه را که در این فرایند از دست میدهیم، به حساب نیاوریم.
در همان گزارش آمده که وزارت صنعت و معدن اعلام کرده که در پنج ماههی گذشته، تولید ظروف چینی، شیشهی جام، ظروف شیشهای، و کنسانترهی زغالسنگ نسبت به مدت مشابه سال ۹۸ به ترتیب ۲۴، ۱۳.۸، ۴.۳ و یک درصد کاهش داشته است. طبق اطلاعات «درگاه ملی آمار» (که بهاحتمال زیاد، «مهندسیشده» و خوشبینانه هم هست!) رشد اقتصاد در بهار سال ۹۹ سهونیم درصد کاهش نسبت به سال گذشته را نشان میدهد. قطعاً این کاهش رشد، در ماههای اخیر بیشتر هم شده، چرا که صاحبان هیچ کسبوکاری از وضع موجود راضی نیستند و حتی در تولیدها یا خریدوفروشهایی مانند فرش دستبافت و ماشینی، کفش، سرامیک، و صادرات این اقلام که کشور در آنها حرفی برای گفتن داشته، صحبت از افتهای حدود سی درصد و بالاتر است. به بیان ساده، کشور بهجای تولید ثروت با کمترین دستکاری در داشتههای طبیعی، بهسمت خامفروشی یا فروش اقلام پرحجمی که ارزش افزودهی ناچیز دارند (در قیاس با کالاهای با فناوری بالا) پیش میرود و حتی از خودش هم عقب افتاده است(۲)!
برنامهریزان اقتصاد کشور (که بعید میدانم بهجز با هواپیما یا خودروهای گرانبهای شیشهدودی، با وسیلهی دیگری به سفر بروند) آیا در جادهی هراز، نیمنگاهی به زخم ناسوری که معدنهای ملکآباد و ملار بر دماوند وارد کرده، یا به رودخانهی هراز که تقریباً بدل به معدن روباز شن و ماسه شده، انداختهاند؟ آیا شنچالههای هراسآوری را که در امتداد رودخانهی کن (برای مثال، در جادهی قدیم تهران – کرج) قابل دیدن و از عاملهای مهم ریزگردهای تهران هستند، دیدهاند؟ آیا در روستاهای تاریخی موجن و تاش، به گردوخاکی که از معدن بوکسیت کوه شاهوار برمیخیزد، به بلایی که معدنهای سنگ بر سر «روشنکوه» در بوانات فارس آوار کرده، به آسیب همیشگی که معدن گرانیت دیوچال به علمکوه و سرچشمههای سردابرود وارد کرد، به جذام سهمگینی که دهها معدن سنگ به کوه شکوهمند و آبزای کرکس منتقل کرده، به تخریب جنگلها و مراتع بیمانند در سراسر زاگرس (که بزرگترین تولیدکنندهی آب کشور است) و به صدها مورد دیگر توجه کردهاند؟ مطمئنم که آنان هیچ ارزیابی درستی از تراز سود و زیانِ معدنکاری بیملاحظهای که در کشور پیش میرود، ندارند.
کشور، نیازمند یک بازنگری ریشهای در برنامههای توسعه، و کاستن از نقش «خاکفروشی» در اقتصاد است.
پینوشت