به گزارش می متالز، متن یادداشت به شرح زیر است:
زندگی سخت است؛
نشکن، نرمشو!
نرمش، سختترین کار است.
آدمِ سرسخت میخواهد
تا بتواند شاعر باشد،
قید بلند پروازی را نزند؛
تخیلش را نوازش کند،
معاشرِ فولاد باشد،
داغ باشد.
روبه روی رقص جوشان آهن مذاب،
مجاور صدای هواپیمای غولپیکر که میداند انعطاف چیست و جنس خودش را میشناسد، مسافر شدم.
آنها در موجِ معبدِ «آتش، آهن، آب»
به ستایش رنجِ پرشکوه حرارت، آراماند. آرامش از جنس نرمش است و آدمِ سرسخت میخواهد بفهمد به تدریج که انجام کار چیست؛ باید سرد و گرم چشیده باشد، صبور باشد، جسور باشد و
صاحب خیالی که پرواز فولاد را
در آسمان باور کند.
اگر خیال نبود، آدم همان جانور ترسیدهٔ انتهای غار بود که از رعد و سایه میترسید. خیالپردازی، شجاعانهترین کار انسان واقعبین است. بلندپروازی، متواضعانهترین کارِ انسان اهل عقل است. تعقل، خیالانگیزترین کاری است که میشود با هوش کرد. هوش، ضریب و الگوریتم نیست، ذوق است. ذوق از جنس الهام است،
الهام از جنس آزادی است.
آزادی از جنس راز است.
راز با معما و مساله فرق دارد.
مسیٔله را باید حل کرد؛ راز را باید بویید،
در آن غوطه خورد، به آن فکر کرد و سر عقل آمد و
شاعر شد و از تناقضِ رنج و رخداد آرامش،
شوری در سر انداخت که تن از کار نیفتد،
بدن، صاحبِ شعور شود و
راه بیفتد ببیند داستان نرم شدن فولاد،
قصهٔ تمکینِ چیست به کدام چرا؟
بزرگترین پرسش فلسفی این است
که چرا گاهی میپذیرم،
با اینکه سخت است
و مجبور نیستم؟
خیال، سؤالانگیزترین پاسخ جهان است که نباید به پَر و پایش پیچید، باید عاشقش شد، آن را پرداخت و تراشید و توصیف کرد تا نترسید. ترس،
جز با خیال، نرم نمیشود.
خیالِ گشایش، مانع مرگ آرزوست.
آرزو زیباست و «خیال پرداز» را میبوسد؛ همانی که آدمِ شجاعِ صاحب انتخاب و اراده است
و جبر را حتی اگر فولاد باشد، نرم میکند.
اما «خیالباف» ترسو است،
ناتوانیاش را میفروشد، دو پا در هواست.
«خیالپرداز» با نوک یک پای نازک، میرقصد عین پرندهٔ در طلب یار که صاحب اختیار است و سختترین جبر را با اکسیر حکایتِ «انسان بودن» نرم میکند تا بال در آورد، پرنده شود و پروازش را تماشا کنند،
طوری که حتی خزندگان، خیالاتی شوند.
امروز رفتم تماشای ذوب شدن سنگ و نرمش فولاد. خوش گذشت، خیالاتی شدم، حق داشتم
نخواهم خزنده باشم،
بخواهم پرنده باشم.
تماشای تولدِ امکانی برای ساختن زیباست. جامعهٔ سازنده، همگراست. تولید، فهم مشترک ایجاد میکند چون باورکردنی است؛ قابل عرضه است و حاصل پردازش ذوق و خیال بارور انسان بلندپرواز است. عادت و میل مفرط به مصرف به هر قیمت، باعث واگرایی و دوری میشود. انسان با آرزوی ساختن چیزی در جایی که خانه است، خانه میشود انسان شد و این را از پرنده یادگرفته بود. آدم از راه ترسیم تصورش صاحب این تصویری است که با آن خانهاش را، خودش را به خودش، فرزندش و فردایش معرفی میکند. مصرف بدون تولید، تحقیر کننده است و انسان رنجور تو خالی به بار میآورد و آدمِ حریص و زیاده خواه و دنبال میانبر و پول آسان ایجاد میکند. این نوع از موجودات روی زمین دنبال دور زدن، دنده عقب در دور برگردان، سبقت روی خط ممتد با بوق گوشخراش خودخواهی هستند و دنبال جلو زدن از هر چیزی به هر قیمتی. اما او که آنچنان بردبار و سخاوتمند، آتش را برای رقص فولاد، مثل ساز مینواخت، همان است که دوست دارم به خودم و دیگری نشان دهم چون دیدنی است، شنیدنی است و متناسب قصهای است که باید روایت شود، تشویق شود، حکایت شود.
تولید، قابل محاسبه و تشویق است. تولید، باورکردنی و خیالانگیز و شگفتیزا و امید بخش است. تولید را انسان مولد ممکن میکند که تحمل سختی زندگی شرافتمند برایش آسان است و حق دارد از آسایش نصیبی ببرد که سرآغازش، احترام دیدن است و اعتبار سنجیدن.
ما از شناختن زشت و زیبای خود، خیر خواهیم دید. خیر، خبرِ فردای بهتر است، روزگار برخورداری از حس امن حق داشتن. تا کنون، انسان با تولید نشان داده حق دارد انسان باشد و اگرنه همه مصرف میکنند و تازه پرنده خوب میداند برای پرواز باید سبک بود و ارتفاع را شناخت.