به گزارش می متالز - بمانجان ندیمی؛ روزنامه نگار، او زنی قوی است که غیرممکنها را باور ندارد. مسیرهای عبور از مسائل را یا مییابد یا میسازد. زندگیاش را که میخوانید، شما هم مثل من احساس میکنید که سقف آرزوهای بلندی داشته و هیچگاه، در هیچ نقطه زندگی متوقف نشده است. با وجود این هنوز هم فکر میکند میشد که شرایطش بهتر از این باشد.
عکس: فروغ علایی
من در یک خانواده با وضعیت اقتصادی متوسط به دنیا آمدم. پدرم مدیر و حسابدار یک شرکت خصوصی بود. او دیپلم داشت. البته دیپلم قدیم! اما مادرم خانهدار بود. زنی پرکار، اجتماعی و باهوش؛ اگرچه دیپلم نداشت. درمشهد به دنیا آمدم. اما پدر و مادرم اصالتا مشهدی نبودند. مادرم تنها ۱۷سال از من بزرگتر بود و رابطه ما به دلیل فاصله سنی کم، خیلی دوستانه بود. فرزند اول خانواده بودم. یک برادر و دو خواهر هم دارم. در دورانی که مدرسه میرفتم، همیشه شاگرد ممتاز بودم. سوم دبیرستان که بودیم، چند نفر از جمله من را در استان خراسان از طرف بنیاد پهلوی آن زمان انتخاب و بورسیه کردند. میتوانم بگویم به همین دلیل از ۱۶-۱۵ سالگی استقلال مالی داشتم. این بورسیه به من قدرت استقلال میداد. بعد از آن در کنکور هم جزو نفرات ممتاز بودم. در دبیرستان در رشته ریاضی تحصیل کرده بودم و در کنکور آن زمان در رشته مهندسی برق والکترونیک در دانشکده فنی، دانشگاه صنعتی شریف و در دانشگاه شیراز پذیرفته شدم. این رشته، انتخاب اولم در هر سه دانشگاه بود. پدر و مادرم دوست داشتند به دانشگاه بروم؛ اما نظرشان این نبود که من مهندس بشوم و از طرفی چون دختر بودم دوست داشتند ترجیحا در مشهد درس بخوانم. البته متعصب و سنتی نبودند، اما خیلی مدرن هم نبودند! من اما تفکر مستقلی داشتم. اگر به نتیجهای میرسیدم که کاری را انجام دهم و درست است، حتما آن کار را میکردم. خانوادهام هم به این استقلال فکریام احترام میگذاشتند؛ چون میدانستند که از روی هوس حرف نمیزنم. اما چندان هم مایل نبودند که از خانواده جدا شوم و تنها به تهران یا شیراز بروم. از طرفی میدیدند که من میگویم میخواهم حتما همین رشته را در بهترین دانشگاهها بخوانم پس موافقت کردند. من هم تصمیم گرفتم به دانشکده فنی بروم.
شاید به این دلیل چنین رشتهای را انتخاب کردم که فیزیک و ریاضی را خیلی دوست داشتم. در این دروس موفق هم بودم. اینطور نبود که تصویر روشنی از این رشته و آینده آن داشته باشم. آن زمان آنقدرها رشتهها را معرفی نمیکردند؛ اما سختترین رشته بود و بالاترین نمره را میخواست، پس حتما خوب بود! البته بیشتر دوست داشتم رشتههایی مثل هوافضا یا فیزیک اتمی بخوانم. اما همه میگفتند این رشته را انتخاب نکن و مهندسی بهتر است. اما در آن دوره حتی رشته هوافضا در ایران نبود. به هر حال بچه شهرستان بودم که میخواستم بالاترین رشته را بخوانم. به تهران آمدم. سال چهارم دانشگاه بودم که ازدواج کردم. دانشجوی فوق لیسانس بودم که انقلاب فرهنگی شد و دانشگاهها تعطیل شد. تنها چند واحد مانده بود که فوقلیسانسم تمام شود؛ اما دیدم اگر بخواهم کار کنم، بهتر است مدرک داشته باشم. به همین دلیل تقاضای لیسانس کردم و مدرک لیسانس را گرفتم. بعدها در دوران کار در رشته MBA فوق لیسانس گرفتم.
بله؛ این موضوع همیشه برایم مهم بود. آن موقع در دانشگاهها کمک هزینه تحصیلی میدادند و خودم نیز تدریس خصوصی میکردم یا در مدرسه ریاضی و فیزیک درس میدادم. خانوادهام مایل بودند که هزینههای مرا بپردازند؛ اما من دوست نداشتم قبول کنم و به آنها متکی باشم.
بله. همینطور است. پس از آنکه در سال ۵۹ مدرک لیسانسم را گرفتم، دوست داشتم کار کنم. آرزوهای بزرگ داشتم؛ اما همیشه هر انقلابی با تحولاتی همراه است و ساختارهای جدیدی را شکل میدهد. فضای آن زمان هم همینطور بود. بعد از انقلاب بود و جنگ هم شروع شد. در دوران جنگ حتی برای مردان هم کار نبود چه برسد برای زنان. از همه مهمتر اینکه رشته من که مهندسی بود برای زنان مورد قبول نبود. بنابراین کار پیدا نکردم. سال ۶۰ بچه دار شدم. خیلی سخت به دنبال کار میگشتم. هرجا آگهی استخدام میدادند مراجعه میکردم. همسرم کار میکرد؛ اما من کار خودم را میخواستم. برایم قابل قبول نبود که بیکار بنشینم. در یک مقطعی در سال ۶۱ که دیدم به هیچوجه به خانمهای مهندس کار نمیدهند، به این نتیجه رسیدم که دوباره درس خواندن را شروع کنم و پزشکی بخوانم؛ چون پزشکی یک شغل محسوب میشد. مادرم هم همیشه آماده فداکاری بود و گفت من در نگهداری بچه کمک میکنم و تو دوباره درس بخوان.
وقتی خیلی کوچک بودم یادم نمیآید دوست داشتم چکار کنم. اما نوجوان که شدم تصورم این بود که به سمت کارهایی بروم که معمولا دخترها به آن فکر نمیکنند. دوست داشتم وارد حیطه انرژی اتمی یا هوا فضا بشوم. آینده خودم را بهصورت مبهم در این رشتهها میدیدم. شغل پزشکی هیچوقت جزو علاقهمندیهای اول من نبود. هرچند در دوران کودکی، به شغل بهعنوان تامین معاش نگاه نمیکردم. کلا فکر میکنم ما نسلی بودیم که تحصیلاتمان را بر اساس امرار معاش در آینده ادامه نمیدادیم. دوست داشتم کارهای بزرگ انجام دهم. مثلا با قطار که از تهران به مشهد میرفتم در مسیر کویر را که میدیدم با خودم میگفتم میشود یک روز من بتوانم این کویر را آباد کنم که مردم اینجا اینقدر فقیر نباشند؟ همیشه دوست داشتم یک کار جدی و مهم انجام دهم؛ اما آن سال از ناچاری بی شغلی میخواستم پزشکی بخوانم. به دلیل اینکه میدیدم بهعنوان یک زن، راهی جز این ندارم. هر جا میرفتم میگفتند مهندس زن برای استخدام لازم نداریم. الان بهرغم محدودیتهایی که ممکن است برای زنها در جامعه وجود داشته باشد، خیلی فضا متفاوت است. حتی نمیتوانید از آن دوره تصوری داشته باشید. من هیچ امکانی را نمیدیدم که در رشته خودم استخدام شوم. ولی سرنوشت چیز دیگری را برایم رقم زده بود. شغلی از طریق یکی از دوستان برایم در مرکز نشر دانشگاهی پیدا شد. بهعنوان ادیتور کتابهای فنی و مهندسی رشته برق و الکترونیک من آنجا شروع به کار کردم. تنها ارتباط این شغل با درسم، محتوای کتابهایی بود که باید ویرایش میکردم. یکسال در آنجا مشغول بودم و همزمان در پی کار در رشته خود بودم. بعد از یکسال وزارت نیرو آگهی استخدام داد و من امتحان دادم و قبول شدم. وقتی برای مصاحبه رفتم، دیدم که برای این کار مرد میخواهند نه زن! ولی کسی که با من مصاحبه کرد، وقتی اشتیاقم را دید، مرا به یک شرکت مهندسان مشاور معرفی کرد که در آنجا استخدام شدم. چهار سال هم در آن شرکت کار کردم. سال ۶۶ بود که شرکت، بخش ما را تعطیل کرد. پس از آن مجددا در شرکت دیگری مشغول به کار شدم که در آنجا کار کنترل و ابزار دقیق انجام میدادم. در آنجا با صنعت پتروشیمی آشنا شدم. این صنعتتازه بعد از انقلاب در ایران داشت بازسازی میشد و پا میگرفت.
کلیه رشتههای مهندسی در پتروشیمی کاربرد دارد. برای کار ابزار دقیق و کنترل باید مهندس الکترونیک بود. چهارسال در آن شرکت بودم و دورههای متعددی را در ایتالیا و انگلستان گذراندم. هرچه بیشتر با صنعت پتروشیمی آشنا میشدم بیشتر به آن علاقهمند میشدم. به دلایلی در سال ۱۳۷۰ از آن شرکت بیرون آمدم؛ اما بعد از آن هیچ جا کاری با شرایطی که دلم میخواست پیدا نکردم. هیچ کدام از کارهایی که به من پیشنهاد میشد، برایم قابل قبول نبود. نه حقوق پیشنهادی برایم قابل قبول بود و نه سایر شرایطی که پیشنهاد میدادند. من و همسرم دو مهندس جوان بودیم که کار میکردیم. نیازمند کسی نبودیم و زندگی راحتی داشتیم. خانواده ثروتمندی نبودیم و نداشتیم؛ ولی برای گذران زندگی نیز مشکلی نداشتیم. اما من میخواستم از ایدههای خود استفاده کنم و پیشرفت کنم. در سالهایی که کار کرده بودم پس انداز نسبتا خوبی اندوخته بودم. به همسرم گفتم میخواهم با این پساندازی که دارم کار خودم را شروع کنم. اگر تا آن موقعی که این پس انداز هست، موفق شدم که چه بهتر. اگر نشد، پیشنهادهای کاری را مجددا بررسی میکنم. با سابقه کاری که داشتم نگرانی بابت استخدام نداشتم. پیش آمده بود که در یک بازه زمانی با وجود وظایف مادری و کار خانه، سه کار مختلف نیز انجام میدادم. دوست داشتم و میخواستم در صنعت پتروشیمی کار و تجارت کنم. برای تجارت در صنعت پتروشیمی باید تواناییها و پشتوانههای فنی و تجاری لازم را میداشتم که تجربه چند سال کار کردن من این امکان را میداد. کار را شروع کردم. در هر زمینهای که میشناختم و ممکن بود تلاش میکردم که ببینم در چه زمینهای میتوانم کارم را شروع کنم. میخواستم در یک کار تخصصی وارد شوم. آزمون و خطاهای بسیاری کردم. آن زمان نهاینترنت بود و نه شناخت و دسترسی به شرکتهای اروپایی کار آسانی بود. من یکی از اتاقهای خانهام را به دفتر کاری تبدیل کرده بودم. یک دستگاه فکس و یک کامپیوتر آنجا گذاشتم. شرکت را هم ثبت کردم؛ ولی موفقیت در انجام کار به همین آسانی نبود. خوشبختانه بهرغم همه مشکلات توانستم راهم را پیدا کنم و پس از بیش از دو سال تلاش توانستم اولین کار تجاری خود را انجام دهم.
آن دوره اوایل کار گسترش صنعت پتروشیمی بود و فضا نسبت به شرایط فعلی بسیار بازتر بود. بسیاری از کالاهایی که پتروشیمیها نیازمند آن بودند، ناشناخته بود و اولین بار بود که میخواست در ایران مورد استفاده قرار گیرد. کار نخستین من معرفی یک کاتالیست بود که از اروپا میآمد. این ماجرا هم مثل تمام داستانهای زندگی بود که گاهی تصادف هم در آن نقش بازی میکند و راه انسان را عوض میکند. بهطور اتفاقی به این محصول رسیدم. هرچه به این در و آن در میزدم به نتیجه نمیرسیدم. خیلیها دوست نداشتند یا باور نداشتند که یک زن وارد این حیطه کاری شود. معمول نبود و کسی چندان روی یک زن حساب نمیکرد. سال ۷۳ بود و نقطه شروع فعالیت اقتصادی جدی ام در صنعت پتروشیمی از آنجا بود. تا آن زمان کسی این محصول را در ایران معرفی نکرده بود. اعتقاد دارم هر فردی باید همه تلاشش را کند و سختکوش باشد؛ مطمئنا این سختکوشی بالاخره به ثمر مینشیند. من هم خیلی تلاش کردم تا بتوانم آن محصول جدید را به ایران بیاورم.
بله؛ خود این صنعت نوپا بود و من شاید اولین زنی بودم که وارد این کار شدم. مسلما برخوردها با من متفاوت بود. نه مرا خیلی باور داشتند نه خیلی تحویل میگرفتند و نه راحت قبول میکردند با من وارد همکاری شوند. همین الان هم اگر کسی مرا نشناسد و سوابقم را نداند، کموبیش همین رفتارها را انجام میدهد. کالای خاصی که در آن زمان معرفی کردم به یک واحد پتروشیمی مربوط بود که قبل از انقلاب ساخته شده بود؛ ولی در دوره جنگ بمباران شده بود. از سال ۶۸ بازسازی آن را شروع کرده بودند. در این بازسازی، موادی را که استفاده میکردند، خیلی قدیمی بود و ماهها سعی برای راهاندازی با استفاده از آن مواد موفق نبود. بنابراین پیشنهاد ما برای نوع جدید و کارآی آن محصول موفق شد. خلاصه این شد که کار خود را راه انداختم. مدیران مسوول نیز وقتی درستی و تعهد کاریام را دیدند به من اعتماد کردند. خیلی وقتها آنها از من میپرسیدند که مثلا فلان کالا را میتوانی بیاوری یا فلان کار را میتوانی انجام دهی؟ همیشه میگفتم که میتوانم و انجام هم میدادم. بعد از آن کارم روی روال افتاد. دوستان و شرکایی در اروپا و آسیا پیدا کردم.
ما در آن سالها یکسری مایعات شیمیایی را برای بنگاهها تامین میکردیم که در بشکه حمل میشد. مجسم کنید چندهزار تن در سال بهصورت بشکههای ۲۰۰ کیلویی حمل و نقل میشد! در دنیا ترمینالهایی وجود دارد که این مواد را با کشتی یا تانکر به آنجا میبرند و از آنجا هم با کشتی یا تانکر انتقال میدهند. در ایران همچنین ترمینالهایی در بخش دولتی وجود داشت ولی نه در بخش خصوصی. سال ۱۳۸۱بود که به فکر افتادم یک ترمینال مواد شیمیایی در ایران احداث کنم. چون تجربه کافی نداشتم به فکر مشارکت با شرکتهای بینالمللی متخصص در این زمینه افتادم و با مشارکت شرکتهای آلمانی و نروژی این کار را شروع کردیم و بالاخره در سال ۱۳۸۹ ترمینال را در بندر امام (ره) (ماهشهر) راه انداختیم که در واقع این اولین ترمینال شیمیایی بخش خصوصی از نوع خود بود. پس از آن در سال ۱۳۸۷ مشارکتی را با صنایع پایین دستی پتروشیمی برای احداث خط تولید انیدریدمالییک از خط بوتان تعریف کردیم. این واحد تولید پتروشیمی که هم اکنون در مراحل پایانی ساخت است، برای نخستین بار در ایران اجرا میشود و دومین واحد از این نوع در منطقه پس از عربستان است.
من اگر قدرت داشتم دوست داشتم کارهای خیلی بیشتری بکنم. به نظر خودم هیچ وقت به اندازه کافی نه پیشرفت کردم و نه راضی شدم. حتی همین الان هم فکر میکنم که همه چیز میتوانست بهتر و بزرگتر باشد. بحث مالی هم برایم مهمترین نکته نبوده و نیست. اما فکر میکنم توانایی خیلی بیش از اینها را داشتم. توقعم از خودم خیلی بیشتر بود. بعد از گذشتن از یک مرحله انسان دیگر فقط برای گذران زندگی کار نمیکند، بلکه میخواهد احساس کند که کار مفیدی برای جامعه خود انجام میدهد.
زن بودن، سختی کار را برایم دوچندان میکرد. شما بهعنوان یک زن همیشه با استانداردهای دوگانه روبهرو هستید. اینکه در جلسهای به حرف شما توجه شود، بهمقدار زیادی به این برمیگردد که چقدر شما را میشناسند؛ اما همین پروسه شناساندن خود به دیگران سخت است. نه تنها در ایران که در دنیا هم تا حدود زیادی همینگونه است و شکاف جنسیتی وجود دارد. همیشه ما بهعنوان زن همه چالشهایی را که مردها در کار دارند، داریم؛ ولی چالشهای زن بودن هم به آن اضافه میشود. اگر فکر کنید که یک مرد از نقطه صفر شروع میکند، یک زن باید از ده پله زیر صفر شروع کند و اول به نقطه صفر برسد و بعد از آن با بقیه رقابتکند! این مساله انکارناپذیر است. اما اگر همیشه بخواهی فکر کنی که چه عوامل منفی وجود دارد، نمیتوانی کار کنی. آدمها باید ببینند دنبال چه چیزی هستند. من همیشه به دنبال این بودم که راهی را برای به ظاهر غیرممکنها پیدا کنم. اصولا غیرممکن برایم چندان معنی نداشت. گرایش رفتاری و طرز تفکر آدم است که نیروهای درونی او را میسازد و او را به حرکت در میآورد. این تفاوت آدمهای ماجراجو، نا آرام و خلاق است با آدمهایی که فقط دوست دارند در راهی که ساخته شده و آماده است گام بردارند.
من فکر میکنم یکی از مزایای حضور خانمها در اقتصاد این است که اقتصاد به سوی شفافیت و فساد کمتر میرود. ببینید این همه فسادهای چندصد میلیاردی که در این سالها اتفاق افتاده چندتا از آنها توسط خانمها انجام شده؟ البته هیچ چیزی مطلق نیست و نمیتوان گفت زنان به هیچ وجه به سمت فساد نمیروند. اما در دنیا هم همینگونه است که خانمها به سمت شفافیت بیشتر و فساد کمتر گرایش دارند. از تحقیقات بانک جهانی تا تحقیقاتی که در ایران انجام شده و تجربههای فساد در ایران این مساله را نشان میدهد. پس این را میتوان یکی از مزایای حضور خانمها در اقتصاد دانست. البته نمیتوان فساد را مختص ایران دانست. این مشکلات در اقتصادها وجود دارد. هر چه سیستمها و قوانین به سمت شفافیت بیشتر پیش رود و همچنین با الکترونیکی شدن و اتوماسیون بیشتر از میزان فساد کاسته میشود. در ایران تعدد قوانین بسیار مشکل آفرین و فسادزا است. وقتی هر هفته و هرماه مقررات و دستورالعملهای زیادی از سوی دستگاههای مختلف صادر میشود، فعال اقتصادی در میان چرخ دندههای آن گیر میکند و نمیداند چکار کند. آن کسی که پشت میز کنترل نشسته است و میداند راه چاره در آن نقطه خاص چیست، میتواند فعال اقتصادی را راهنمایی کند و مطالبه حقالعمل کند. اسمش را هم میتوانید رشوه بگذارید یا حق مشاوره یا هرچیز دیگر. هر جا قوانین بیش از حد پیچیده شود، هزینهها برای فعالان اقتصادی بالا میرود. راه نجات آن چیزی است که «دنیایاقتصاد» هم بر آن تاکید دارد؛ یعنی همان «مقررات زدایی». وقتی هر روز موانع جدید پیش پای فعالان اقتصادی میگذارند، خب مسلم است که فعال اقتصادی نمیتواند تمام راههای عبور از این موانع را یاد بگیرد یا به موقع بیاموزد. طبیعی است که این شرایط فساد میآورد. فعال اقتصادی هم راهی ندارد جز اینکه حق مشاوره بدهد یا رشوه بدهد یا ماهها معطل بماند و کارش بخوابد و احتمالا چندین برابر زیان کند. حقیقت این است که وقتی کسی وارد چرخهای میشود که فساد در آن وجود دارد، نمیتوان تضمین کرد که همواره دامنش پاک بماند؛ اما متهم کردن افراد به رشوه دادن و رشوه گرفتن، درست نیست و چیزی را حل نمیکند. در واقع ساختار سیستم است که مشکل زا است.
خب این امر تا حدودی از شرایط روز ناشی میشود. زمانی که در دبیرستان بورسیه شدم، حتی یک فامیل معلم هم در کل سیستم و آموزش و پرورش نداشتم و در مقابل دوستان و همکلاسهایی داشتم که اتفاقا خانواده هایشان افراد سرشناس آموزش و پرورش بودند. ولی من انتخاب شدم و نه آنها. بدون هیچ پارتی بازی و رانتی. خب این قطعا در روحیه جوان تاثیر میگذارد. متاسفانه رانت در جامعه روزبهروز بیشتر میشود و این مساله نیز مثل فساد به شادابی و رشد اقتصادی لطمه میزند. وقتی رانتی در اختیار کسی قرار میدهید، کفه آن فرد را در مقابل کسی که رانتی ندارد، سنگینتر میکنید که در نتیجه او وزن بیشتری در اقتصاد پیدا میکند؛ بدون اینکه استحقاق آن را داشته باشد. بنابراین کسی را که میخواهد بر اساس خلاقیت و ابتکار خود پیش برود، را از ورود به فضای اقتصادی محروم میکنید یا تاثیرش را کم میکنید. این مساله در حال حاضر خیلی بر اقتصاد ما سنگینی میکند. نیروی انسانی مهمترین ثروت کشور است. چرا باید این نیروی کار را ناامید کنیم. من دوست دارم به جوانها امید بدهم. چه کسی جز آنها باید این مملکت را به جایی برساند؟ جوانها هستند که باید کشور را در مسیر رشد و تعالی قرار دهند.
البته ولی باید سختکوش باشند و ناامید نشوند. ببینید همه کشورهای دنیا دورانهای افت و خیز دارند و اگر در شرایط «افت» هر کسی با یک یا دو شکست ناامید شود، هیچکاری و پیشرفتی انجام نمیشود. جوانهای امروز همه چیز را زود میخواهند و میخواهند سریع به انتهای راه برسند. اگر بدانند که نسل ما از چه مسائلی عبور کرده، به شرایط حال حاضر امیدوار میشوند! بسیاری از جوانهای امروز در شرایطی که ما در جوانی زندگی کردیم، حاضر نیستند زندگی کنند.