به گزارش میمتالز، پدیدهای که امروزه در کشور وجود دارد، شکلگیری اختلاسهای میلیاردی در درون ساختار اجرایی کشور است که از نوعی همکاری میان گروههای کوچک و الیگارشیک در درون ساختهای سیاسی محدود حکایت دارد که عموما برخلاف خیر عمومی جامعه عمل میکنند. از جمله این موارد میتوان به ماجرای حقوقهای نجومی و املاک نجومی اشاره کرد. از طرف دیگر، میان مردم با کارگزاران خرد حکومتی در سطوح پایینتر سیستم اجرایی کشور که در ادبیات سیاستگذاری، آنها را بوروکراتهای سطح خیابانی میخوانند، قالبی از همکاری مبتنی بر رشوه شکل گرفته است؛ به طوری که شاخص ادراک فساد نشان میدهد که ایران میان ۱۸۳کشور بررسیشده، در سال ۲۰۱۷ رتبه ۱۳۴ را داشته است.
تعاملات فسادخیز، نوعی تعاملات پایدار و باثبات هستند که از منظر نظریه بازیها «تعاملات خرده بهینه پایدار» نام دارند و به صورت تاریخی و مستمر پدید آمدهاند و گویی راهی برای گریز از آنها نیست؛ در واقع، این روابط مانند همه بازیهای تکراری هستند که از بازیهای ناهمیارانه به سوی بازیهای همیارانه سوق پیدا میکنند. گویی فرهنگی نهادینهشده بر این روابط مستولی شده است که خروج از آن را غیرممکن ساخته و این فرهنگ مالیاتی برخلاف خیر عمومی و منافع جمعی کل جامعه، سبب اتلاف منابع گسترده شده است؛ نوعی از فرهنگ بیاعتمادی که استیورز از آن به عنوان «فرهنگ بدگمانی» یاد میکند. از گذشته نیز برخی تحلیلگران معتقد بودند، مناسبات مالی مردم و حکومت در ایران، هیچگاه مسالمتآمیز نبوده است. پرسشهای اساسی این است که روابط و مناسبات مالیاتی مردم و حکومت در ایران از گذشته تا امروز چگونه بوده است و این روابط از چه قاعده یا قواعدی پیروی کردهاند؟ علت شکلگیری گروههای فسادخیز در مناسبات مردم با حکومت، از منظر تاریخی چه بوده است؟
از منظر نظریه دولت خودکامه، جامعه نتوانسته در مقابل بازتولید، برخاست و افول چرخههای قدرتمند استبداد حضوری فعال داشته باشد. همواره این حکومتها بودهاند که از اجتماعات حامی خود مراقبت میکردند و هر گاه هر اجتماعی توانسته رابطهای تبعی با مرکز تعریف کند، نقش اجتماعی پررنگتری نیز پیدا کرده است. با وجود این، برخی گروههای اجتماعی فعال در طول تاریخ ایران بودهاند که شبکه حمایتی قدرتمندی در جهت حمایت از اعضای خود تشکیل میدادند. این جماعت عموما اهل مروت و جوانمردی خوانده میشدند و همیشه حمایت از مظلومان و اقشار محروم را جزء لایتجزای هویت خود تعریف میکردند. از جمله این جماعتها میتوان به فتیان، غازیان، المطوعه، لوطیها، داشها و سایر جریانات اجتماعی اشاره کرد. البته همه این شبکههای اعتماد دارای وجوهی جوانمردانه در بازنمایی رفتار اجتماعیشان نبودند. برخی از آنان بهطور کامل در راستای حکومت عمل میکردند و در پیروی از فرامین آن تعریف میشدند؛ راهبردی که چارلز تیلی از آن به عنوان مشتریمداری در جهت جلب حمایت حکومت مرکزی و در اختیار گرفتن حدودی از اختیارات اشاره دارد. طبیعی است که دوام این گروهها با توجه به نوع راهبردشان وابسته به بقای حکومت مرکزی بوده و با فروپاشی آن حکومتها که عموما دارای عمری نسبتا کوتاه بودهاند، ادغام شبکههای اعتماد نیز گریزناپذیر بوده است. با این حال، چنین گروههای اجتماعی نیز در مناسبات خود یا در رابطه با حکومت به شکلی از راهبردهای مورد نظر چارلز تیلی پیروی کردهاند. برخی از آنان در حکومت ادغام شده و برخی دیگر در مواجهه با آن دست به عصیان زدهاند که در ادامه مقاله بیشتر به این موارد پرداخته خواهد شد. در گذشته، جماعت فتیان یا همان اهل فتوت، به عنوان یکی از بارزترین نوع شبکههای اعتماد فعالیت میکردند. تجربه دزدی و تصرف مال مردم را داشتند؛ هر چند به دنبال زنا، دروغ یا هتک حرمت مردم نبودند، اما تصرف مال در میان بعضی از آنها جایز بود. با این حال فتیان مواقعی در راستای منافع حکومت مرکزی عمل میکردند که بیشتر برای کسب غنیمت جنگی بوده است.
به همین سبب، آنان را غازیان و المطوعه، یعنی داوطلب نیز میخواندند. بسیاری از اینان در کشورگشاییها و انضمامطلبیهای تمدن اسلامی به عنوان پیشگامان و پیشروان جنگی حضور مییافتند تا بتوانند از غنیمتهای جنگی درآمدی کسب کنند؛ بنابراین حضور عیاران و فتیان از این جهت حائز اهمیت بود که در پارهای از مواقع همسو و همراستا با حکومتها عمل میکردند. با وجود این، بسیاری از این گروهها در مقابل و بعضا در تقابل با مراکز قدرت بودند. گروههایی از فتیان با کارکرد ثانویه خود، یعنی مشکلتراشی برای حکومتها با نام عیاران مشهور شدند و گروههایی با کارکرد اول؛ یعنی خدمترسانی به خلفای اسلامی به عنوان غازیان و المطوعه.
لوطیها برخلاف فتیان، حاصل شهری شدن و به نوعی پدیدهای جدید به شمار میروند. لوطیها اساسا یک گروه خودی بودند که در درجه اول نسبت به اعضای گروه، سپس به محله و شهر خود صمیمت نشان میدادند و به چیز دیگری توجه نداشتند. اغلب میان رهبران گروههای مختلف لوطیها، جنگی بر اساس آیینی خاص روی میداد که بیشتر به صورت کشتی در زورخانهها و قهوهخانهها اتفاق میافتاد. آنها علاوه بر آیین مشترک، دارای زبان مشترک ارتباطی غیرقابل فهم برای دیگران و خصیصههای مشترک هویتی و متمایزساز همچون کفتربازی یا استفاده از پوشش خاص بودند.
به طور کلی لوطیها دو دسته بودند: نخست اشرار و لاتها و دوم گروهی از بندبازان و هنرمندان که به نقارهخانه وابسته بودند و اعضای آن لوطی نبودند. نقارهخانه، نایبی داشت که از جمله معروفترین نایبان آن در عصر ناصرالدینشاه «کریم شیرهای» نام داشت. وظیفه نقارهچی نظارت بر دورهگردان و غولبیابونیها و آتشافروزان بود. وی دعاوی آنان را حل میکرد و «حقالپرچینی» دریافت میکرد.
لوطیها مانند سایر شبکههای اعتماد، دارای کدهای آئینی خاص خود بودند. بسیاری از آنها به فرقههای درویشی حیدری و نعمتی گرایش داشتند و کبوتربازی و خروس جنگی از جمله تفریحاتشان محسوب میشد. در لوطیگری و آئین آن، نوعی ظلمستیزی، مبارزه با بیگانه و حمایت از یتیمان دیده میشود که سبب جذب افراد مشهور و حتی بازرگانان بزرگ به این انجمنها میشد. در یزد در سال ۱۸۴۹ که دیگر حاکمی نداشت، لوطیهای شهر به رهبری محمد بنعبدالله، حفظ قانون و نظم شهر را بر عهده گرفتند. این لوطیها کارکردهای مثبت اجتماعی داشتند و نباید آنها را با لاتها و اوباش یکی در نظر گرفت. لوطیها مانند اهل عیاران بودند و برخی ریشه آن را در عدمتمایلشان به جنس مخالف خود میدانند. آشکار است که عدمتمایل به ازدواج در میان پهلوانان مشهود بوده است. در واقع، این رموز آئینی به تعبیر گمبنا و چارلز تیلی، وحدتبخش شبکه و حافظ ویژگیهای هویتی آن محسوب میشدند. وضعیت اصناف در دوره صفوی و قاجار به گونهای رابط میان حکومت و بازار بوده است. در واقع، اصناف نوعی نظام باجگیری منحصربهفرد را در شهرها تشکیل میدادند. شاردن گزارش میدهد که اصناف عصر صفوی هر کدام رئیسی داشتند که اعضای صنف در تعیین آن رئیس نقشی ایفا نمیکردند. در واقع این شاهنشاه بود که رئیس صنف را تعیین میکرد. وی بیان میکند که اساسا ایرانیان تمایلی به اجتماع ندارند و این اتحادیه نیز برای هماهنگی بیشتر با حکومت در امر پرداخت مالیات شکل گرفته است و اتحادیه یا صنف مستقل به معنای رایج آن در اروپای آن روزگار در ایران وجود ندارد.
وی کار ویژه اصلی این اصناف حکومتی را باجگیری از افرادی میداند که میخواهند وارد یک صنف شوند یا مغازهای در یک راسته بازار تاسیس کنند. عموما روسای صنف که از سوی دربار تعیین میشدند، مبلغی از متقاضیان میگرفتند و مجوز مربوطه را صادر میکردند و کارویژه مشخص دیگری نداشتند. تمام پیشهوران نیز باید به صورت بیگاری و رایگان در خدمت شاهنشاه بودند و در صورت درخواست وی، خدمات مجانی ارائه میدادند. بیشترین تعامل میان اصناف در روز عید قربان و محرم اتفاق میافتاد. با این حال شواهدی در مورد وجود صمیمیت میان اعضای یک صنف با یکدیگر و دیگر اصناف وجود ندارد.
عبدالله مستوفی در «شرح زندگانی من» گزارش میدهد که شکوه دستهجات عزاداری در تهران بهواسطه وجود داشمشدیها (یا همان لوطیها) است. او این افراد را ساده و بیآلایش توصیف میکند که آئیننامه کتبی و تشریفاتی برای پذیرفته شدن در جمعیت نداشتند، بلکه هر کس که عملا میتوانست لوطیگری خود را ظاهر و ثابت کند، جزو آنان محسوب میشد. لوطی باید در مقابل هر پنطی (نالوطی یا غیرلوطی) بایستد و از مال و منال دنیا دست بکشد. لوطی باید ظاهری ویژه و در واقع رموز آئینی مشخص میداشت: زنجیر بیسوسه یزدی، جام برنجی کرمانی، دستمال کاشانی، چاقوی اصفهانی، چپق چوب عناب یا آلبالو، شال «لام الف لا» و گیوه تخت نازک بود که چهارتای اول حتما باید باشد.
لوطی نباید در مشاغلی، چون حلاجی، دلاکی، مقنیگری، کناسی (زبالهکشی و تخلیه چاه) و حمالی مشغول بود. در گذشته نیز حضور و همکاری با برخی پیشهها توسط «فتیان» یا همان اهل فتوت در فتوتنامهها منع شده بود. این پیشهها شامل دلاکی، دلالی، جولایی (منظور بافندگی)، قصابی، جراحی، صیادی و محتکری بودهاند که شایسته همکاری با اهل فتوت برشمرده نمیشدند. البته قصابان به آن دلیل شایسته همکاری شناخته نمیشدند که در خونریزی حیوانات ید طولایی داشتند. شاید بتوان گفت یکی از دلایل این خصومت، دولتی بودن این اصناف بوده است. در واقع، تقابل میان اصناف و لوطیهای حکومتی با لوطیهای مردمی. اینها همگی مشاغل پنطیها از نظر لوطیهای مردمی محسوب میشدند؛ اما دوغفروشها، گردوفروشها، فالودهریزی، فرفره و بادبادکسازی جزو مشاغل لوطیها بود که بالاترین آنها شغل «مرشدی» بود. در واقع مرشدها صاحبمنزلتترین لوطیها محسوب میشدند.
نکته جالب در باب این مشاغل این است که هیچ یک از آنها جزو اصناف رسمی کشور یا همان اصناف مالیاتپرداز به حکومت نبودند. علاوه بر موارد فوق، لوطیها در بیانات خود دارای زبان ویژهای بودند و تلاش میکردند به گونهای رمزآلود و مبهم با یکدیگر صحبت کنند. آنها از این ابزار برای پنهان کردن سخن خود از غریبهها بهره میجستند.
در واقع آنها برای بقای شبکه اعتماد خود از راهبرد مخفیسازی در مواجهه با سایر شبکههای قدرت استفاده کردهاند؛ بنابراین گروهها و شبکههای دلالی در عصر صفوی و قاجار ماهیتا دوسویه عمل میکردند: بخشی از آنها در خدمت حکومت از حقالپرچینی و امتیازات مربوط به صدور مجوز به اصناف برخوردار بودند؛ اما گروه دوم دشمن اصناف و دسته اول محسوب میشدند و بیشتر از آنها در چارچوبهای اعتقادی و ارزشی و البته با رموز آئینی بیشتر در جهت مخفیسازی خود عضوگیری میکردند. در واقع این گروههای حافظ منافع مردمی، نوعی از شبکههای اعتماد را تشکیل دادهاند که برخلاف گروه اول به دنبال دلالی و کسب منفعت مادی نیستند. وجه ضد حکومتی دسته دوم سبب میشد از رموز آئینی بیشتری برای حفظ خود استفاده کنند تا دیرتر در فرآیند تکوین و بسط حکومتهای مرکزی ادغام شوند.
صورت و قالب حکومتها در ایران خودکامه بوده است و نهادهای حاکمیتی، سامانههای سیاستی متمرکز و مدونی برای اداره جامعه خود نداشتهاند که این موضوع کاملا با ماهیت پیشامدرن بودن چنین دولتهایی سازگار است. با وجود این، حتی انگیزههای فردی و دلخواه پادشاهان کمکی به جماعت تحت سلطه دور از مرکز نمیکرد. در واقع ساختار سیاسی ایران پیشامدرن به این شکل بوده که حاکم دادگر یا بیدادگر بر مسند قدرت تکیه زده است و عمال و حکام منطقهای وی که خودشان قدرتهایی محلی و البته گریز از مرکز محسوب میشوند، تصمیمهایی مجزا با اختیاراتی تمام و کمال در عمل اتخاذ میکردند. این نیروهای گریز از مرکز، فاقد وجه نظارت مرکزی بودند و در هر یک از نواحی تحت نظارتشان، نقاط دسترسی شکل میگرفت که محل تعامل مردم و حکومت تلقی میشد. نقطه کانونی بحث ما همین محورهای تعاملاتی، یعنی نقاط دسترسیها هستند. در واقع نوعی روابط همراه با بدبینی و ظن توأمان میان مردم و حکومت در همین نقاط دسترسی تعاملات کارگزاران و اتباع شاهان ایرانی شکل گرفته است. روی هم رفته، حکام و خردهعاملان حکومت، در این نواحی فاقد نظارت حتی در صورت وجود حاکم دادگر، سختگیریهای زیادی در پرداخت مالیات نسبت به مردم روامیداشتند که این امر سبب میشد مردم مجبور باشند بین همکاری با ماموران رشوهگیر و همکاری با حکومت مرکزی، آن را که عقلاییتر است انتخاب کنند. در واقع آنان عمل رشوه و همکاری با عاملان متقلب را بر همسویی با حکومت ترجیح میدادند و این نوعی انتخاب از پیش تعیینشده و اجباری به نظر میرسد. به تعبیر دیگر، مردم دچار نوعی دوراهی بقا و همبستگی بودند؛ یا باید میمردند یا با متقلبان همکاری میکردند.
این نظام رشوهدهی و اخاذی به مراتب دشوارتر و خشنتر از نظام مستقر در کشورهایی همچون ایتالیا بوده است؛ چراکه عمال حکومتی از هیچ نظم نمادین و آئینیشده و البته تعهدی در قبال اتباع خود پیروی نمیکردند و مسوولیتپذیریشان تنها به دلرحمی و وجدان اخلاقی افراد بستگی داشت. از طرفی این عاملان که عموما پیشکاران، جهبدهها (کسی که پول و مالیات را دریافت میکرد و آن را به خزانه میسپرد)، مستوفیان، امیران، مقطعها (در پیش از دوران مغول)، بگلربیگیها، کلانترها و دیگر موارد نامیده میشدند، با یکدیگر در جهت دور زدن حکومت مرکزی همکاری داشتند و گزارشهای خود را چنان پیچیده تنظیم میکردند که صرفا خود به عنوان متخصص امر بتواند آن را تحلیل و ارزیابی کند.
در نهایت اینکه هیچ یک از این شبکههای فسادخیز در مناسباتشان با ساختار قدرت حذف نشده بودند و تعهداتشان به قدرت، شکننده و وابسته به دوام حکومت مرکزی بوده است. در واقع، بیشتر راهبردهای این گروهها اعتماد به مخفیکاری و مشتریمداری در قدرت مربوط شده و وضعیت حاصله ترکیبی است از استقلال دلالیشده و همسویی شکننده. بیشک تکرار مستمر این مناسبات مالی، آن هم در بازه زمانی طولانیمدت به اعتبار ۶قرن، سبب نوعی تعامل مبتنی بر عدمهمکاری مستمر یا همان تعادلهای خردهبهینه شده است. نگارندگان در تلاش بودهاند تا با نمایش سازوکار این تعاملات، تثبیت تاریخی نوعی رفتار فسادپایه در مناسبات مالی حکومت و مردم ایران را نشان دهند.
منبع: دنیای اقتصاد