به گزارش می متالز، هفته گذشته دونالد ترامپ رئیسجمهور آمریکا به شرکتهای آمریکایی «دستور» داد که هرچه زودتر به دنبال انتقال کارخانههای خود از چین به سایر کشورها یا به خود آمریکا باشند.
بسیاری از شرکتهای آمریکایی حتی قبل از اینکه ترامپ چنین دستوری صادر کند، به این فکر افتاده بودند بخشی از کارخانههای خود را از چین به کشورهای دیگر منتقل کنند. در واقع آنها به این نتیجه رسیدهاند که جنگ تجاری بین آمریکا و چین یک چالش بلندمدت است و به همین دلیل لازم است که هرچه زودتر برای متنوعسازی پایگاههای تولید خود اقدام کنند. اما مشکل اینجاست که جابجایی زنجیرههای تأمین کار بسیار دشواری است.
زنجیره تأمین یک شرکت شامل همه تأمینکنندگانی است که زیرسیستمها و قطعات مورد نیاز برای تولید یک محصول را برای آن شرکت فراهم میکنند. مثلاً شرکت اپل برای تولید گوشیهای آیفون از همکاری شرکتهای تولیدکننده صفحهنمایش تخت، پردازنده، دوربین، باتری، انواع سنسور، مدارها و اتصالات خاص بهعنوان تأمینکنندگان خود بهره میبرد. شرکت اپل حتی پیچهای پنج سوی امنیتی –که باعث میشود تعمیرکاران متفرقه نتوانند محصولات اپل را باز کنند- را از شرکتهای تأمینکننده خریداری میکند.
در دنیای امروز، زنجیرههای تأمین چندلایهای پدیده کاملاً رایجی است. مثلاً تأمینکننده B که به شرکت A قطعات میفروشد، خود تأمینکنندگان دیگری دارد و تأمینکنندگان شرکت B نیز به تأمینکنندگان دیگری وابسته هستند و این روند ممکن است تا پنج یا شش لایه و حتی بیشتر ادامه یابد. وقتی یک شرکت آمریکایی بخواهد کارخانههای خود را از چین خارج کند، بهسختی میتواند زنجیره تأمین خود را نیز با خود به خارج از چین ببرد زیرا اساساً رهگیری لایههای سوم، چهارم و لایههای بعدی زنجیره تأمین کار بسیار دشواری است. از طرفی بسیاری از این تأمینکنندگان سرمایهگذاریهای زیادی در زمینه ساختمان، تجهیزات و ماشینآلات، نیروی انسانی ماهر و ... در چین انجام دادهاند و لزوماً حاضر به جابجایی نیستند.
البته در این میان برخی تجربیات گذشته میتواند برای شرکتهای آمریکایی مایه امیدواری باشد. در دهههای 1980 و 1990 میلادی که شرکتهای تولیدکننده لوازم برقی خانگی و پوشاک انتقال کارخانههای خود به چین را آغاز کردند، این شرکتها برای تأمین قطعات مورد نیاز خود از سراسر جهان اقدام به راهاندازی قطبهای لجستیکی در مناطق ویژه اقتصادی چین –که بهتازگی تأسیس شده بودند- کردند. این قطبهای لجستیکی اغلب در هنگکنگ واقع شده بودند و شرکتها قادر بودند مواد خام و قطعات مورد نیاز خود را از طریق آنها بدون تعرفه گمرکی به چین انتقال دهند.
در آن زمان شرکتهای خارجی اجازه نداشتند همان کالایی را که در چین تولید میکردند، بدون پرداخت تعرفههای وارداتی و سایر مالیاتها وارد بازار این کشور کنند. اما دولت چین در اقدامی هوشمندانه به شرکتهای خارجی اعلام کرد که اگر در تولید کالاهای خود حداقل به میزان 50 درصد از محصولات تأمینکنندگان چینی استفاده کنند، اجازه دسترسی به بازار بزرگ و بهسرعت در حال رشد چین را بدون پرداخت تعرفههای گمرکی خواهند داشت. این تصمیم دولت چین باعث شد که شرکتهای خارجی در آن زمان بهشدت برای یافتن تأمینکنندگان مناسب در چین با یکدیگر رقابت کنند. حتی برخی شرکتها برای بهبود کیفیت تولیدات تأمینکنندگان چینی خود هزینههای هنگفتی را صرف میکردند.
بومی شدن زنجیره تأمین جزو مهمترین ویژگیهای بخش تولید چین در اوایل دهه گذشته میلادی بود. بسیاری از تأمینکنندگان لایه اول و دوم شرکتهای خارجی فعال در چین، کارخانههای جدیدی را در چین راهاندازی کردند تا به مشتریان خود نزدیکتر باشند. لایههای بعدی زنجیره تأمین نیز از همین سیاست پیروی کردند و نتیجه این بود که در سال 2010 بسیاری از کالاهایی که در چین تولید میشدند، وابستگی اندکی به واردات داشتند. این روند هنوز هم ادامه دارد و چین به منبعی برای تأمین مواد خام و قطعات مورد نیاز صنایع در سراسر جهان تبدیل شده است.
با این شرایط انتقال خطوط تولید به خارج از چین میتواند برای شرکتهای آمریکایی بسیار پرهزینه و زمانبر باشد. در دهههای 1980 و 1990 انتقال کارخانهها به چین از لحاظ هزینه و زمان کاملاً قابل توجیه بود زیرا منافع ناشی از صرفهجویی در هزینههای تولید بسیار بیشتر از هزینه و زمان موردنیاز برای بومیسازی زنجیره تأمین بود؛ اما اکنون به نظر نمیرسد خارج کردن کارخانهها از چین به همین صورت قابل توجیه باشد. انتقال احتمالی کارخانهها به ویتنام، مالزی، اندونزی یا سایر کشورها بدین معناست که شرکتهای آمریکایی باید هزینه بیشتری را برای مواد خام وارداتی (احتمالاً از خود چین) و آموزش کارگران و مدیران جدید بپردازند. از طرفی کاهش صرفهجوییهای ناشی از مقیاس را نیز که بر اثر چندپاره شدن کارخانهها بین چین و کشورهای دیگر رخ میدهد، نباید نادیده گرفت.
همانطور که اشاره شد، رئیسجمهور آمریکا دیگر نیازی به متقاعد کردن [یا مجبور کردن] شرکتهای آمریکایی برای خروج از چین ندارد زیرا تقریباً همه مدیران این شرکتهایی که بخشی از زنجیره تأمین آنها را یک شرکت چینی تشکیل میدهد، میدانند که باید در این خصوص چارهای بیندیشند.
اما در عین حال نباید فراموش کرد که بسیاری از این مدیران در فضای تجاری نسبتاً کمتنشی که طی سه دهه اخیر بر جهان حاکم بوده است، رشد کردهاند و به نااطمینانیها و بیثباتیهایی که اخیراً دامنگیر تجارت جهانی شده، عادت ندارند. در هر صورت با ورود جهان به فصل جدیدی از فرآیند جهانی شدن، بسیاری از افراد تلاش خواهند کرد این تحولات جدید را درک کنند.