به گزارش می متالز، قاعدتا باید عاشق کارم باشم اما نیستم. در واحد ما، یعنی واحد IT همه چیز به هم ریخته است و تیممان، ناکارآمدترین تیمی است که تا به حال دیدهام. البته اگر بشود اسمش را تیم گذاشت! هنوز یک سال نشده که اینجا کار میکنم و حالا آرزویم این است که پا به اینجا نگذارم. تیم ما به دو قسمت تقسیم شده. یک عده در بخش غربی شرکت و بقیه در بخش شرقی کار میکنند. تیم غربی تمام کارها را انجام میدهد و بعد، گلایه میکنند که تیم شرقی هیچ کاری نمیکند. با اینکه همه ما عضو یک تیم هستیم، اما یک جو «ما در مقابل آنها» وجود دارد. روزهای اول، به این فکر میکردم که چطور شرایط را بهتر کنم اما مدیریت و وضعیت تیم آنقدر ضعیف است که حالا فقط به این فکر میکنم که «چطور امروزم را به پایان برسانم؟»
اولین تاکتیکی که به کار بردم این بود که سرم به کار خودم باشد و کاری را که به من واگذار شده انجام دهم. اما مشکل اینجاست که مشکل، من نیستم! پروژهها را یا دائما تغییر میدهند یا از یکی میگیرند و به یکی دیگر محول میکنند. من کارم را خیلی خوب بلدم اما نمیدانم چطور میتوانم در چنین محیطی، بازدهی داشته باشم. با مدیرم صحبت کردم. با مدیرش صحبت کردم. اما فایده نداشت. با کار کردن در این محیط، چند تا درس یاد گرفتم: اولا هیچ وقت کاری را صرفا به خاطر پولش قبول نکن. کسانی که کارشان را دوست دارند، حتی اگر حقوقشان کمتر باشد، شادتر از کسانی هستند که حقوقشان بالاست اما کارشان را دوست ندارند. دوما، خودت را کاملا وقف یک شغل افتضاح نکن. اگر در جایی کار میکنی که امکان مشارکت وجود ندارد و حس رضایت نداری، برو و باغبانی یاد بگیر یا یک سرگرمی خارج از محل کار برای خودت پیدا کن. من هم حالا در مدرسه کسبوکار ثبت نام کردهام و امیدوارم در کمتر از ۱۰ سال، مدرک لیسانس و MBA بگیرم. جالب اینجاست که مردم به مدرسه و دانشگاه میروند تا بتوانند در شغلی که من دارم استخدام شوند! دوست دارم از چیزی که دارم به بهترین نحو استفاده کنم اما نمیدانم چطور. چطور میتوانم در چنین محیطی از شغلم نهایت استفاده را ببرم؟
پاسخ: دوست عزیز، اول از همه، چشمانت را باز کن و ببین، شرکتت چه جور جایی است، چه محدودیتهایی دارد و در آنجا، چه انتظاراتی از کارت میتوانی (و نمیتوانی) داشته باشی. در حال حاضر تو داری محیط کارت را با آنچه «باید باشد» مقایسه میکنی. به همین علت، هر روز احساس ناامیدی میکنی. اما باید ببینی چه چیزی باعث شده با وجود همه این چیزها، هنوز هم آنجا بمانی. چیزی که میدانی این است که واحدتان ناکارآمد است، رقابت عجیب و غریبی بینتان وجود دارد، همه دنبال مقصرند و مدیریت افتضاح است. اگر خودت را از نظر روحی وقف یک پروژه کنی، ممکن است آن را از تو بگیرند و به یکی دیگر بدهند. اینها فاجعه است. اما اگر به جای اینکه برای تغییر شرایط، خودت را به آب و آتش بزنی، سعی کنی شرایط را بپذیری، تحملش برایت آسان میشود. به اینها فکر کن. «آنها دارند بابت این پروژه پول خوبی به من میدهند. شاید فردا آن را از من بگیرند اما امروز دارم روی آن کار میکنم و مادامی که پروژه مال من است، آن را به خوبی انجام میدهم.» یا به خودت بگو: «تصمیم مدیریت خیلی عجیب بود اما اینجا روال کار این است و تا جایی که اجازه ندهم این چیزها روی اعصابم برود، تاثیری روی من نخواهد گذاشت.»
بهعلاوه، وقتی از شغلت یا محیط کارت متنفری، بهتر است همیشه به این فکر کنی که انگیزهات از ماندن در آنجا چیست. من نمیدانم دلیل تو برای ماندن چیست اما حتما آنقدر برایت قانعکننده است که حاضری شرایط را تحمل کنی. حالا دلیلت هر چه میخواهد باشد، حقوق خوب، مسیر نزدیک، یا سابقه کار طولانی در یک سازمان. پس اگر دلیل ماندنت، مثلا پول است، با خودت بگو: «اگر من جای اینها بودم، واحد را اینطور اداره میکردم اما یادم باشد که من اینجا هستم که پول جمع کنم که بتوانم قرضهایم را بدهم، پس کارم را ادامه میدهم.» اگر آگاهانه خودت را با شرایط وفق دهی، تحملش برایت آسانتر میشود. اما این رویکرد، یک خطر هم دارد که باید حواست به آن باشد. این به مرور زمان باعث میشود بدبین شوی و دیگر ندانی یک محیط نرمال چه شکلی است. وقتی بخواهی وارد یک شرکت جدید شوی، این برایت مشکلساز میشود چون وقتی به یک محیط نرمال میروی، عادتها و طرز فکرهای غلط را که مانع موفقیت هستند با خودت خواهی برد.
مثلا، در حال حاضر این رویه را پیش گرفتهای که سرت به کار خودت باشد و اظهار نظر نکنی. این رویکرد در یک محیط سالم، میتواند محدودت کند یا حتی خطرناک باشد. اگر بیش از حد به مدیریت نادرست سازمان عادت کنی، در آینده هر چیزی را تحمل خواهی کرد. پس باید دائما به خودت یادآوری کنی که چه چیزی نرمال است و چه چیزی نیست و این سازگاریها با شرایط، موقتی است برای آنکه مثلا پول دربیاوری و قرضهایت را بدهی و نباید دائمی باشد و نگرشت درباره کار را تغییر دهد. اما یک سوال. مطمئنی که محاسباتت درست است؟ تو در نامهات هیچ اشارهای به استعفا دادن و پیدا کردن یک شغل جدید نکردی. برایم سوال پیش آمده که چقدر جدی فکر کردهای و به این نتیجه رسیدهای که ماندن در محیطی که از نظر روحی تحلیلت میبرد، از استعفا دادن منطقیتر است. البته در هر محیطی، تا حدی ناکارآمدی وجود دارد پس نباید به این بهانه که محیط کارت بیعیب و نقص نیست، دائما شغل عوض کنی. اما به نظرم تو عمیقا ناراضی و ناراحتی. پس هر محاسبهای در ذهنت کردهای، دربارهاش تجدید نظر کن و شرایط را دوباره سبک و سنگین کن و ببین ارزشش را دارد که بمانی یا نه. همیشه به یاد داشته باش که اگر بخواهی، میتوانی بروی. تو در آنجا گیر نکردهای.