به گزارش میمتالز، آیدین زینالزاده، کارشناس معدن: یکی از بیماریهایی که در صورت احراز، برخی مدیران نیز به آن دامن میزنند، سندرم کمخونی سازمانی است. یعنی نیروهای به درد بخور را کنار میگذارند که یک اشتباه بزرگ است.
در این راستا نیروی انسانی به چهار دسته تقسیم میشوند:
دسته اول: گلدرمَنها؛ نیروهایی که فراتر از انتظار کار میکند و بسیار توانمند و عالی هستند. حدود یک درصد از نیروهای سازمان را شامل میشود.
دسته دوم: سیلورمَنها؛ حسب مطالعات انجام شده، به صورت میانگین، ۶ درصد از نیروهای سازمانی سیلورمنها هستند. این دسته هم فراتر از انتظار کار میکند، اما نه به اندازه گلدرمن ها.
دسته سوم: برنزمَنها؛ حدود ۴۶ درصد نیروهای سازمان برنزمنها هستند و وظایف خود را خوب انجام میدهند، اما نه بیشتر از حد وظایف.
دسته چهارم: وودرمَنها (نیروهای چوبی)؛ در اکثر سازمانها، چون ارزیابی عملکرد درستی وجود ندارد ۴۷ درصد نیروها در این دسته قرار میگیرند یعنی نیروهایی هستند که اگر از سازمان بیرون روند، شرایط بهتری خواهید داشت.
معمولاً در دوران بحران اقتصادی، گلدرمَنها و سیلورمَنها تمایل بسیاری برای خروج از سازمان دارند، چون در این شرایط خواستار پیدا میکنند و از طرفی نیروهای چاپلوس و وودرمَنها به سازمان میچسبند و چون مدیران فکر میکنند بایستی هزینهها را پایین بیاورند، هزینهها به شکل اشتباهی کاهش مییابد.
از طرفی طبق یک نظرسنجی که توسط مؤسسه Gallup از بیش از یک میلیون کارمند صورت گرفته، مشخص شد که دلیل اصلی ترک کار ۵۰ درصد از کارمندها، یک مسوول، مافوق یا مدیر بد است که این آمار گاهی تا ۷۵ درصد نیز میرسد! فارغ از اینکه کارمندها چقدر به کارشان و به مجموعهای که در آن مشغول خدمت هستند علاقه داشته باشند، اگر تجربه تعامل با مدیری خوب نداشته باشند، سازمان را علیرغم میل باطنیشان ترک خواهند کرد تا جایی که میتوان گفت آدمها محل کارشان را ترک نمیکنند بلکه مدیران خود را ترک میکنند!
عواملی وجود دارند که حسب قوانین کاری و سازمانی به این بیماری دامن میزنند. از جمله موارد ذیل:
در حوزه معدن و صنایع معدنی که همواره در رأس سختترین مشاغل در دنیا بوده است، توجه به منابع انسانی یکی از شاه کلیدهای موفقیت سرمایهگذاران و فعالان معدنی است. اگر نگاهی به مجموعههای حقوقی معدنی کشور داشته باشیم معمولاً شاهد ورود، خروج و گردش نیروهای متخصص در این مجموعهها هستیم. عدم پایداری و ثبات متخصصین در سازمان فعلی و خروج آنها باعث عدم ثبات و پایداری مدیریتی و در نتیجه عدم امکان یا تأخیر در اتخاذ تصمیمهای فنی میشود، زیرا با خروج هر پرسنل متخصص شاید دادهها و اطلاعات از سازمان خارج نشوند، لکن قطعاً تجربیات فنی و اجرایی از سازمان خارج خواهد شد و طبیعتاً کسب تجربیات مشابه توسط فرد بعدی مشمول صرف زمان و البته هزینه خواهد شد. از آنجائی که تمام مراحل معدنکاری از لحاظ قانونی به شدت به عامل زمان وابسته است، میتوان گفت اگر پارامتر زمان ارزش بیشتری نسبت به سرمایه و هزینه نداشته باشد، ارزش کمتری هم نخواهد داشت. این شرایط در زمان خروج گلدرمَنها و سیلورمَنها بسیار جدیتر میشود چرا که سازمان، نیروهای دارای انگیزه، وفادار، کارا و به طور خلاصه سرمایههای واقعی انسانی خود را عمداً از دست میدهند. آنچه که در فضای مربوط به این حوزه در کشور مشاهده میشود، این است که حضور برخی افراد در برخی مناصب به شدت تابع روابط است و متأسفانه برنزمَنها و وودرمَنها حسب روابط انتخاب میشوند. این فرآیند یک نسخه کامل و بیعیب و نقص برای ابتلای یک سازمان به سندرم کمخونی است. مورد دیگر این است که مدیران ضعیف از گلدرمَنها و سیلورمَنها میترسند. این ترس به دلیل شناخت کافی از عدم توانمندیها خود و در نتیجه بیم از دست دادن جایگاه مدیریتی است. در صورتی که مدیران سازمانها، خود، گلدرمَن و سیلورمَن بوده باشند اساساً ترسی از پیشرفت پرسنل قابل اتکاء تحت مدیریت خود به دلیل ترس از دست دادن موقعیت مدیریتی ندارند. مورد قابل توجه دیگر، اتمسفر ناسالمی است که به دو دلیل فوق در سازمانها جریان مییابد و افراد در پی ضربه زدن به موقعیتهای همکاران خود هستند. در این شرایط دقیقاً جای برنزمَنها و وودرمَنها با گلدرمَنها و سیلورمَنها عوض میشود چراکه افراد توانمند به دلیل توانایی، تخصص و وفاداری نیازی به این گونه فعالیتها احساس نمیکنند و مطمئن هستند که اگر در شرایط نامطلوب قرار بگیرند، میتوانند به مدیر سازمان خود پشت کرده، آنها را ترک نمایند. در نتیجه باز هم برنزمَنها ووودرمَنها در سازمان باقی میمانند و با رابطه به جایگاههای بالاتری دست پیدا میکنند و آنقدر این جریان ادامه پیدا میکند تا ابتلای سازمان به سندرم کمخونی مزمن شده، سازمان علیرغم اینکه وجود دارد، اما مرگ را تجربه میکند.
به همین دلیل است که سازمانهای دولتی کارآیی خود را از دست میدهند و به مرور زمان از پرسنلی که اهل تفکر هستند خالی میشوند و به تبع آن فعالیتهای اقتصادی و تولیدی دچار مشکلات عدیده میشوند.
یکی از نکات حائز اهمیت دیگر این است که مدیران جدید سازمانها باید بیدرنگ نسبت به شناسایی گلدرمَنها و سیلورمَنها سازمان تحت مدیریت خود اقدام کنند و از ارزشگذاری به آنها هراسی نداشته باشند و این دسته از سرمایههای انسانی را عامل بقا و پیشرفت خود بدانند. متأسفانه دیده شده نه تنها چنین اقدامی انجام نمیشود، بلکه درست برعکس عمل میشود و برنزمَنها و وودرمَنهایی از خارج از سازمان وارد میشوند و بر گلدرمَنها و سلورمَنها غلبه میکنند. مدیران سازمانهای فعال در حوزه زمینشناسی، اکتشاف، معدن و صنایع معدنی باید متوجه باشند که سندرم کمخونی سازمانی اول جایگاه خودشان را هدف قرار میدهد و موازی با این موضوع سرمایههای ارزشمند انسانی را بیارزش و حتی مسیر موفقیت حرفهای، معیشتی، روانی و حتی زندگی آنها را مسدود مینماید. شاید راز پیشرفت کشورهای موفق و پیشرو در جهان همین باشد.